فاطمه زاهدی
فاطمه زاهدی
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

دفتری که تمام نشد

توان هضم تحقیر بلند بالایی که معلم سر کلاس بر زبان اورده بود را نداشت بعد از کلاس به سرعت هرچه تمام تر بیرون از مدرسه رفته بود و و با تمام قوا شروع به گریه کردن کرده بود . شاید فکر کنید مسئله درس بود اما نه او به اندازه کافی پرتلاش وپرهوش بود .مشکل انجا بود که ازدانش اموز مستعدی مثل او انتظار میرفت که همیشه کامل باشد با ننوشتن دو یا سه شب مشق خون معلم را به جوش اورده بود.ولی او تکلیفش را انجام نداده بود برای اینکه حتی توان وشرایط خرید یک دفتر را نداشت .داستان زندگی او دریک جمله تمام میشود کسی که کور سوی امیدی داشت ولی زمین وزمان در جنبش بودند برای اینکه شمع دلش را خاموش کنند .

اما نه! او ممتاز بودنش را حتی بخاطر شکست دادن زمین و زمان نگه می داشت . پس به سرعت پاکن عزیز کرده اش را که جایزه نمره های خوبش بود برداشت اول کمی بویش کرد و بوی خوش توت فرنکی را به ریه هایش فرستاد . سپس دستش را روی دفترش گذاشت وبا سرعت نسبتا خوبی شروع به پاک کردن مشق هایش کرد .بعد از تمام شدن کارش رفت و از میان کاغذ هایی که دوستش به او هدیه داده بود یکی را پیداکرد ودفتر را تغیر داد .

بر گرفته از واقعیت

واقعیتتلخداستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید