قسمت اول این نوشته را می توانید در اینجا بخوانید.
در قسمت قبل راجع به فعالیتم در انجمن علمی ACM و پذیرفته شدن در دوره کارآموزی رهنما کالج نوشتم. اگر بخواهم چند نقطه در زندگیم نام ببرم که تاثیر قابل توجهی بر بینش و طرز فکرم داشته اند، دوره کارآموزی رهنما کالج قطعا یکی از آن هاست.
تابستان سال 96 به مدت 5 هفته در این کارآموزی شرکت کردم. اول عذاب وجدان داشتم که پسر 4 ساله ام را از ساعت 8 صبح تا 5 عصر مهد کودک بگذارم. اما به خودم حق دادم که بعد 4 سال وقت آن رسیده که به خواسته های خودم توجه کنم. خلاصه من هم حقی داشتم. جوان ترین فرد دوره ما یک دانش آموز 14 ساله بود و مسن ترین هم من بودم با 34 سال سن. 90 درصد شرکت کنندگان بین 20 تا 23 ساله بودند. سعی کردم نسبت به این تفاوت، بی توجه باشم. تیم بندی صورت گرفت و قرار شد هر تیم یک اپلیکیشن موبایل خواسته شده را تولید کند. نکته اصلی این بود که هیچ یک از اعضای تیم چیزی راجع به برنامه نویسی موبایل نمی دانستیم. در عرض 5 هفته با روش مدیریت اسکرام، پایگاه داده مونگو، برنامه نویسی فرانت اند و بک اند و کار با گیت آشنا شدم. در رهنما کالج یاد گرفتم که هر کاری شدنی است. کار تیمی را تجربه کردم. یاد گرفتم که مهم ترین توانایی، توانایی یاد گرفتن است. مهارت و دانشی که در مدت 5 هفته بطور فشرده یاد گرفتم بیشتر از دستاورد یک ساله در دانشگاه بود. در رهنما، با فضای کاری جدید و متفاوتی آشنا شدم. با افراد جدید و متفاوت از فضای دانشگاه، با روحیه و پر انرژی و مثبت. فضایی را تجربه کردم که به شخصیت و انسانیت افراد احترام گذاشته می شد. نظرات و کار تیمی و مهارت های نرم مهم بود. و اینجا بود که این تصور و باور غلط که تمام محیط های کاری کم و بیش مثل دانشگاه هستند و من هستم که باید کنار بیایم از بین رفت. دوست داشتم عضوی از خانواده رهنما می بودم. سیستم آنجا را با سیستم دانشگاه مقایسه می کردم و می دیدم که چگونه یک سیستم خراب، اعضایش را نابود می کند و چگونه یک سیستم سالم، اعضایش را رشد می دهد. بعد از پایان دوره ، رهنما کارآموزانش را به شرکت های مختلف وابسته به خود معرفی کرد. با این که مطمئن نبودم با شروع دانشگاه وقت کافی برای کارآموزی داشته باشم، اما نمی خواستم فرصتی که پیش آمده بود را از دست بدهم. از رهنما کالج خواستم اگر موقعیتی مربوط به حوزه داده بود، من را معرفی کنند.
و اینگونه بود که دوره کارآموزی سه ماهه به عنوان تحلیلگر داده را بطور پاره وقت در شرکت پوشه شروع کردم. پوشه هم مثل رهنما شرکت فوق العاده ای بود با مدیر و کارکنان و فرهنگ عالی. برای من با یک بچه چهار ساله پر کردن ساعت در پوشه سخت بود. بعد از دانشگاه به شرکت می رفتم و بعضا تا ساعت 7 و 8 شب و حتی پنج شنبه ها آنجا بودم. کاملا متوجه بودم که دارم از پسر و همسرم می زنم اما باز هم مانند رهنما کالج به خودم حق دادم. در این مدت همسرم خیلی با من همکاری می کرد اما بعد از 3 ماه احساس می کردم تعادل زندگیم به هم خورده. دوست نداشتم بیشتر از این از خانواده بزنم. به قدر خوبی فضای غیر آکادمیک را تجربه کرده بودم و وقتش بود که تصمیم بگیرم. هنوز شجاعت و اراده رها کردن دانشگاه را نداشتم. تصمیم گرفتم یک ترم از دانشگاه مرخصی بگیرم و تمام وقت در پوشه باشم تا ببینم چه پیش می آید. این تصمیم نقطه عطف مهم بعدی بود.
قسمت سوم و آخر این نوشته را در اینجا بخوانید.
پی نوشت: یکی از هم دوره ای ها هم تجربه اش از دوره دوم رهنما کالج را در ویرگول نوشته است.