قسمت های اول و دوم این نوشته را می توانید به ترتیب در اینجا و اینجا بخوانید.
در قسمت های قبل راجع به فعالیتم در انجمن علمی ACM و پذیرفته شدن در دوره کارآموزی رهنما کالج و دوره کارآموزی در شرکت پوشه نوشتم. تا آن جا گفتم که تصمیم گرفتم یک ترم از دانشگاه مرخصی بگیرم و تمام وقت در پوشه باشم.
در آن زمان اساتید پیمانی در طول مدت فعالیت خود فقط به مدت 4 ماه امکان استفاده از مرخصی بدون حقوق را در صورت موافقت دانشکده داشتند. اگر برای نیمسال دوم از این مرخصی استفاده می کردم به تابستان وصل می شد و به این ترتیب به قدر کافی برای تصمیم گیری نهایی فرصت داشتم.
گفتم که هنوز شجاعت کافی را نداشتم و تصمیم داشتم با احتیاط عمل کنم. روزی که با درخواست همکاری تمام وقتی من با شرکت پوشه مخالفت شد، روز بسیار بسیار سختی برای من بود. تصور این که بخواهم یک ترم دیگر به دانشگاه بروم آزار دهنده بود. خصوصا با اتفاقاتی که آن ایام در دانشکده افتاده بود، تحمل آن فضا و افراد برایم خیلی سخت بود.
حالا بعد از گذر ایام و عبور از آن بحران میتوانم درک کنم که چرا باید این اتفاق میافتاد. اگر موافقت میشد، تغییر مسیر خیلی راحت و بی دردسر اتفاق میافتاد. من باید هزینه میدادم تا هم در تصمیم خود مصمم تر شوم و هم در این مسیر درسهای لازم را بگیرم.
همان روز بود که با خانم x که coach زندگی و کسب و کار بودند، تماس گرفتم. ایشان در رهنما کالج کارگاه اخلاق حرفهای را برگزار کرده بودند و از آن طریق شماره تماسشان را داشتم. از احساس بد درونی و بلاتکلیفیام گفتم. اینجا بود که نقطه عطف بعدی اتفاق افتاد. این تماس شروع جلساتی بود که با ایشان داشتم و بیش از دو ماه به طول انجامید. به من کمک کردند تا به درون خود سفر کنم، گذشته را بپذیرم، نقاط قوت و ضعف خود را بشناسم، دلیل ناراحتی فعلی و نارضایتی شغلی خود را درک کنم، و در نهایت راهنماییهای بسیار سازنده و عملی برای پیدا کردن شغل مناسب شخصیت من ارائه دادند. هنوز که هنوز است بعد از گذشت 2 سال، از نتایج آن جلسات استفاده میکنم و حال خوبم را مدیون ایشان هستم.
آن ترم را در دانشگاه ماندم و هم زمان شروع کردم به نوشتن رزومه مناسب، تماس با افرادی که در حوزه مورد علاقه ام کار میکردند، ارسال رزومه به جاهای مختلف و گرفتن بازخورد بعد از رد شدن در مواردی که منجر به مصاحبه میشد. در مدت ۱ سال به بیش از 200 جا رزومه ارسال کردم. حدود 30 مورد منجر به مصاحبه غیرحضوری یا حضوری شد. در 3 مورد به مدت 1 هفته تا 1 ماه کار کردم.
از این مسیر سخت، خیلی چیزها یاد گرفتم. بازار را بهتر شناختم. شبکههای ارتباطیم گسترش یافت. انتظاراتم از شغل و محیط شغلی شفاف شد و توانستم آن ها را اولویت بندی کنم. و بعدها در کار بارها از تجربیات این دوران بهره بردم.
پایان تمام این سختی ها، حال خوبیست که حالا دارم. گاهی فکر می کنم چطور چندین سال در آن محیط کار کردم. ولی به هر حال آن گذشته این فایده را داشت که قدر خوبی های حال را بهتر بدانم.