Naghmeh.Ilbeigi
Naghmeh.Ilbeigi
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

سلامی دوباره بزرگ!

سلام وصد سلامممممممم

گورباااااااااااااااااا
گورباااااااااااااااااا

رسما از آخرین پستی که گذاشتم 1 سال می گذرد. این اکانتم دچار مشکل شده بود! یعنی اولش پسورد رو یادم نمی آمد بعد گوگل هم هنگ کرده بود اصلا یک شیر تو شیری بود که خدا می داند!

خلاصه خیلی خوشحالم برگشتم به جمع تون! اگر اتفاقی افتاد یا به هر دلیلی ناپدید شدم این یکی اکانتم هست!

قراره دوباره شروع کنم به نوشتن و نوشتن و آرهههه

در حال حاضر هم 15 سالمه! شاید باید برم بیو رو یک ادیتی بزنم دیگه 11 سالم نیست!

آخی یادش بخیر چقدر داستان اینجا داشتیم. چقدر نوشتن در اینجا حال می داد. البته قراره از این به بعد هم حال بدهههههه

https://virgool.io/@ilbeiginaghmeh

اینم اون یکی اکانتم. راستش رو بخوانید پروفایلش رو عوض کردم نمی دونم چرا اینجا کار نمی کنههههه

و فعلا!

موفق باشیدددددددددد

وایسا وایسا حالا برای اینکه حوصله تون سر نره می خواهم یک داستان گربه ای تعریف کنم!

راستش من قبل از تابستان خیلی خیلی از گربه ها هم می ترسیدم و هم چندشم می شد. در حدی که اگر یک گربه را می دیدم قیافه ی به خودم می گرفتم که انگار ترش ترین لواشک دنیا را خوردم. بعد از آن هم کلی به گربه های بیچاره اخم می کردم. البته گربه ها همانطوری می ایستادند و مرا بر بر نگاه می کردند که انگار شل مغزی میان آدم های دیگر هستم. خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه به خانه یکی از فامیل هایم رفتم. چشمتان روز بد نبیند، یک گربه آنجا بود! من هم وحشت کردم در ابتدا ولی بعد از آن با او دوست شدم و نازش کردم و بغل! خودم هم باورم نمی شد.

تا اینکه وقتی خوابیده بودم با پنجه های بامزه( و البته بدون ناخونش) مرا بیدار کرد که نازش بکنم. بیدار شدم و نازش کردم و چندی بعد روی دست من خوابش برد! آنقدر گوگولی بود که خدا می داند.

و حالا عاشق گربه یا گوربا شدم. اما مادرم همچنان بدش می آید و این گونه خبری از گربه ی خانگی نیست.

در کل اگر بخواهم خلاصه بگویم : میووووووووووووووووووووووووو

نوشتنگربهداستان
یک دختر هستم که دنیای در ذهنم ساختم و با هر پست به کمی از اون سفر می کنم البته عاشق انیمه هستم و یک اتاکو هم هستم و همچنین یک ENFP واقعی! من یک استی هستم!(SKZ)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید