ویرگول
ورودثبت نام
نغمه رستگار
نغمه رستگار
خواندن ۲ دقیقه·۷ سال پیش

نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد . ...


من آدم روزشمارم گاهی .. آدم‌ یادآوری و‌ مرور و فکر ..این‌روزها در ادامه‌ی حساب کتاب آخر سال و بهار و سال جدید خودم، هنوز قدری از زمان مرورم باقی مونده ..

از صبح این بیت می‌چرخه تو سرم که :
"گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان 
نگاه دار سرِ رشته، تا نگه دارد . "

دم صبح خواب دیدم که روزگار افقی پابرجاست و من ناباورانه نگاه می‌کنم و هی دارم فکر می‌کنم خوابم یا بیدار ... خواب بودم البته اما بعد این‌که هوشیار شدم فهمیدم که این‌روزها هم می‌تونه تعبیری باشه برام ...


مغز مکانیسم عجیبی داره .. ‌پس می‌زنه خیلی از چیزها رو‌، شاید برای این‌که آدمیزاد تاب بیاره و زنده بمونه و‌ زندگی کنه .. باید فکر کنم تا خاطرم بیاد که اون شب 13 آبان 93 که به ازای هر یک میلیمتر تکون خوردن تمام بدنم عرق سرد بود، چه حالی داشتم . فکر می‌کردم‌که این تجربه‌ی مرگه و من دارم عبور می‌کنم ... بگذریم .. این‌ها صحنه‌های فیلمیه انگار که سال‌ها پیش جایی گذری دیدم .. انگار که برای من نبوده .. انگار که اون شب ، اون درد، اون شوک برای من نبوده و فقط یه تصویر گنگه ..

آدمیزاد از پسِ همه‌چیز زنده می‌مونه و از قضا زندگی‌ش باکیفیت‌تر می‌شه :) 

اون‌روزا بعد این‌که کمی تونستم به خودم بیام فهمیدم که باید سرِ رشته رو نگه می‌داشتم ... وا داده بودم و بی‌ترمز می‌رفتم جلو .. روزگار ترمزم رو کشید ... و راستش ؟! ازش ممنونم که ترمز رو کشید :) 

ترمز کشیدنش گرچه دردناک اما بهم فرصت نگاه کردن داد ... بهم فرصت تجربه‌ی دنیایی رو داد که امروز دارم ...

حالا چی شد باز خیلی برام زنده شد ؟ اینکه بنا به خوابی که دیدم و پیام ناخودآگاه، آیا حواسم هست که سر رشته رها نشه؟ حواسم به ترمز هست ؟

پ.ن : تصویر از یادگاری‌های روزهای اولی‌ست که از روزگار افقی کمی مرخصی گرفته بودم و می‌توانستم بنشینم .. رنگ‌ و تمرین تعادل و آرامش


نخنویسیدلنوشتهمروربمانددریادروزگارنویسی
پرسه‌نگار معاصر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید