naghmeh_pr
naghmeh_pr
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

ادبیات پوچی


پوچ گرایی یا نیهلیسم در ابتدا علیه نهادهای اقتدارگرای کلیسا و خانواده بنیان گذاشته شد گرچه از نظر تاریخی به قرن پنجم میلادی (گرگیاس، فیلسوف یونانی) بر می گردد. مثل تمام فلسفه های دیگر، این فلسفه هم تا زمانی که در بن اجتماع پذیرفته نشده بود و به تمام معنی در ارکان زندگی رسوخ نکرده بود جنبه های آن به طور کامل شناخته نشده و در حد یک نظریه نو باقی ماند. اما چنین فلسفه ای وقتی در ارکان اجتماع، زندگی روزمره، اقتصاد و ادبیات رسوب کرد دیگر نامی از آن باقی نماند حتی وقتی می بینیم کل اجتماع برمدار آن حرکت می کند. چیزی که در جهان امروز شاهد آن هستیم غلبه نیهلیسم است که در ادبیات جهان، ادبیاتی که مورد توجه و نقد واقع می شود و جایزه می گیرد سهم به سزایی دارد.

یکی از نکاتی که معمولاً مورد توجه قرار نمی گیرد آن است که این کتابها فقط کتابهای جشنواره ها و جایزه ها نیستند و بسیاری از آنها در سبد فروش رقم بالایی را به خود اختصاص می دهند. یعنی بدنه کتابخوان آن اجتماع با این کتابها همذات پنداری دارد. در این زمینه می توان کتاب درک یک پایان اثر جولیان بارنز را مثال زد که در سال 2011 مهترین جایزه ادبی بریتانیا را به خود اختصاص داد. کتاب از زبان مردی است که در دهه شصت میلادی به دنیا آمده و در یک خانواده متوسط انگلیسی رشد کرده است. از ابتدا تا انتها شما وصف کامل یک پوچی را می بینید و دنبال می کنید. از پوچی شروع می کنید و به پوچی می رسید. نمی توان گفت به پوچ تر چون پوچی به معنای نبودن، نبودن اخلاق و معنا و ارزش و دیگر جوانب فرای ماده و واجد ارزش بی زمان و مکان، نبودن تر ندارد. گرچه نویسنده و نیز دانای کل و راوی داستان عاجزانه و دردمندانه به دنبال یافتن معنایی می گردد تا به آن چنگ بیندازد و خود را از غرق شدن حفظ کند، در نهایت چیزی جز روزمرگی باقی نمی ماند، روزمرگی ای که به انواع ابتذال، خیانت، پستی و پلیدی، بیماری، خودکشی و ... آغشته شده است. در این روزمرگی، هر چه باهوش تر، به مرگ نزدیک تر. اگر جان شما به زندگی، به سرمنشاً لایزال زندگی، آغشته شده باشد چیزی جز اشمئزاز از خواندن کتاب حاصل نمی آید.

ادبیات واجد روان زندگی انسانی است، شکل و هیات روان زندگی بشری. ادبیات همیشه رو به چیزی دارد، چیزی به مانند پیکان است که از نقطه ای شروع می کند، مسیری را طی می کند، به سرمنزل مقصودش می رسد و در مکانی فرود می آید. ادبیات همیشه عصاره و چکیده اجتماعی است که از آن برمی خیزد. ادبیات امروز، رو به روشنایی ندارد، نه آن است که رو به آگاهی نداشته باشد، که هر گفتاری اگر از سیر منطقی برخوردار باشد در نهایت نوعی آگاهی را به همراه دارد، اما این ادبیات رو به روشنایی ندارد، نوعی آگاهی لایه به لایه تاریکی است. این ادبیات دغدغه روشنایی هم ندارد، این ادبیات از پیش پذیرفته که روشنایی ای نیست جز ماده و بنیان های عینی. این ادبیات، نیهلیسم است که جسم و جان یافته، دست و پا و زبان دارد و حقانیت را از آن خود می داند. گرچه غمگین است و نازا و عقیم اما این ناتوانی ها مانع از آن نیست که خود را برحق نداند. این ادبیات جز خود را قائل به زیست نمی داند، و از جز خود، جز به حقارت و بسته نگری یاد نمی کند، حقارتی که سعی می کند خود را از آن مبرا نگهدارد.

اجتماع های انسانی، واقعاً جالب اند. جامعه ای مثل جامعه ما، که یک جامعه صنعتی نیست و صنعتی شدن بخشی از واردات والزامات زمانه برایش بوده، که صنعتی شدن را خود انتخاب نکرده، بهایش را نپرداخته، عملاً هنوز هم در آن جز به عنوان مصرف کننده سهمی ندارد به ادبیات نیهلیسم خیلی آغشته نشده چون با آن همذات پنداری ندارد. همین است که جامعه ما متهم است که کتاب نمی خواند. که این کتابها واقعاً برای خواندن و زیستن نیستند بلکه مرثیه هایی مرگ آور اند. مرگی که انسانی که از پیش نمرده باشد نمی تواند به آن گوش بسپارد مگر آن که مقتضیات مرگ، مرگی واقعی، مرگ روح و حیات و روان را پذیرفته باشد یا قبل از آن فاوست وار، روحش را به شیطان فروخته باشد. که چنین نواهای هول انگیزی شاید فقط از اعماق جهنم می آید، حتی اگر جهنمی هنوز برپا نشده باشد.

روزنوشتنیهلیسمپوچ گراییادبیات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید