cactusgraph98
cactusgraph98
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

خانه ای زیر بار سکوت

از حیاط خانه که وارد می شویم در راه پله ها قطاری از گل های اطلسی است که زمانی همه می رقصیدند و شاد بودند. عنکبوتی به کارش می رسید و تار می بست و خود را آویزان می کرد .پایین و بالا می رفت. عالمی داشت برای خودش .انگار برسفینه اش بود و رسالتش رفت و آمد بین گل ها بود . سکوتی مطلق بود. گویی همه جا مومیایی شده بود . و فقط عنکبوت حرکت داشت آن هم بی صدا . سکوت مرگباری همه جا را فرا گرفته بود . نبضی نمی زد. به ناگاه آستین پالتو تکانی خورد و برسر شانه فنجان زد و گفت :چه سکوت مرگباری است ,کمی بشکن . فنجان تکانی به خود داد و گفت : آه منم خسته شدم از این بی وزنی . آماده ام. با شمارش من , پرتابم کن . یک دو سه ... پالتو حرکتی کرد و فنجان پرتاب شد به سمت سفینه عنکبوت , به هم برخورد کردند و در کسری از ثانیه هر دو با تارهای عنکبوت بر سر اطلسی ها خراب شدند . و صدای شکستن صدای زندگی بلند شد . بادبان سفینه ی عنکبوت به گِل نشست . و جای برچسب سکوت به برچسب هیاهو تغییر کرد. دوباره راه پله ها صدا را با گوش هایشان شنیدند. این بار گل ها ی اطلسی آرام خندیدند. و از ته دل شاد شدند. فنجان بلند شد تکانی به خود داد لبه اش شکسته بود . ولی خوشحال بود دوباره این خانه مومیایی شده را نبض زندگی داده . دست در دست عنکبوت با سفینه شان هر کدام به جای خود برگشتند . عنکبوت به بالای گل ها و فنجان در طاقچه خانه رفت . رو به پالتو گفت ماموریت امروز هم انجام شد . خانه پراز زندگی شد . نبض زمین بیدار شد. این کار هر روزه است . و ما محکوم به چرخش . اما چرخ اش زیباست. ده

نویسندهخانهعنکبوتنغمه تابندهزندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید