احمد نهازی
احمد نهازی
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

مرگ رویا و آرزوها


باران که نمی بارد، آتش هم که در این تابستان داغ، بر سرمان فرو می نشیند، دردی هم نیست که ندیده باشیم و جانی هم نیست که نکنده باشیم. تا دلت بخواهد نیش و کنایه از این زبان های سرخ شنیده ایم بی که سر سبزی به باد رفته باشد. دلمان را شکستند بار ها، بی که خاطرشان مکدر شود. ما فراموش شده ترین نقاشی تاریخیم که در انباری یک گالری نگهداری می شود. ما را از دلاری خدا تومان مترسانید. اینجا پر است از آدم هایی که همچون مار، نیششان تمام وجود را خشک می کند. ما را از سکه ای به قیمت خون پدرهایشان مترسانید. ما تبعید شدگان تا ابد بر روی زمینیم. با عمری به بلندای چند هزار سال! که هر سال، هزار بار اسکندری پیدا می شود که غارتمان کند. ما، ساز ناکوک نوازنده ای دل شکسته هستیم که کنار خیابانی شلوغ، می نوازد. بی که کسی ریالی، یا که شاید دلاری کمکش کند! ما را از فیلم های مسخره تان مترسانید. ما، فیلمنامه ی تلخ ترین فیلم سینماییم. بالاتر از سیاهی، مرگ ناگهانی رویا ها و آرزوهاست. چه چیز بالاتر و زیباتر از مرگ وجود دارد؟

احمد نهازیانسان های پستدلنوشته
احمدم، کسی که حرف ها دارد برای گفتن اما...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید