احمد نهازی
احمد نهازی
خواندن ۲ دقیقه·۷ سال پیش

من هیچم، هیچ...

می دانی؟ در میان بغض های باد کرده ای که گلو را خفه می کنند، من آن دردم که از بی دردی می میرم. در میان انسان هایی که آدمی را به سخره می گیرند، من آن قلبم که از ذلتنگی می گیرد. در میانِ این حجمِ انبوه پاییز که این روز ها همه جا را در بر گرفته است، من آن فصلم که انتظار رسیدن می کشد و چون می رسد در غفلت است. در میان درختانِ سر به فلک کشیده که لباس سبزشان را از تن در می آورند، من آن برگم که از بلندی می افتد. در میان جنگ های پر ز خون تاریخ، من آن سواری هستم که به وسیله ضربت تیغ دشمن از اسبش می افتد. در میان تمام صفت ها، من آن دروغم با جامه سیاه و بلندش که تخم فریب را بر دشت دل می کارد. در میان دنیای بزرگ ریاضی و ریاضت، من آن صفرم به توان صفر. در میان کوه های کوچک و بلند من آن دامنه با شیب تند و منفی هستم که انتهایش با شدت زیاد به زمین برخورد می کند. در میان کاج های بلند، من آن زاغی هستم که آشیانه ای برای زندگی ندارد و تنها رو شاخه هایش می نشیند و نوای گوش خراش غار غار سر می دهد. در میان نقشه ها، من آن نقطه زیر پونز هستم که حتی ارزش مطرح شدن در شورای امنیت را هم ندارد برای تحریم و گوشه گیر کردنش. در میان شعر ها و داستان ها، من آن هَجوم که ویراستار در نهایت حذفش می کند. در میان میوه ها، سیبی هستم خراب که دور انداخته می شود.

می دانی؟ گاهی وقت ها آنقدر دلم می گیرد که می خواهم گوشم را با موسیقی خسته ای پر کنم که رفیقِ شفیقِ تنهایی هایم است. از این دنیا فقط یک آسمان می خواهم به رنگ آبی، که وقتی مثل این روزها دلم گرفت، نگاهش کنم و برایش از حرف هایی بگویم که چون تیغ، قلب پاره پاره ام را زخم می کند. از این دنیا یک کاغذ سفید می خواهم با یک قلم تا که بنویسم از تلاش هایی که هیچ وقت به ثمر نرسید. از درد هایی که هیچوقت چاره نشد. از انسان هایی که هیچوقت باورم نکردند. بنویسم از حرف های افسارگسیخته ای که ناگهان از دهان خارج و باعث می شود مورد قضاوت واقع شوی. گاهی وقت ها آنقدر دلم میگیرد که دوست دارم سکوت کنم. سکوتی به بزرگی همان آسمان آبی. آنقدر حرفی نزنم تا که اینگونه پندارم و پندارند که لالم. گاهی وقت ها می خواهم گریه کنم. همین...

احمد نهازیnothingهیچهمسایگیبرنامه نویس نویسنده
احمدم، کسی که حرف ها دارد برای گفتن اما...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید