+ چرا فلان کار مورد علاقتو شروع نمیکنی؟
_ (پرداختن به انواع بهانه ها و بعد...) البته میدونی من به شدت کمال گرام. انگار که همه چیز باید در بهترین حالت باشه تا کاری رو انجام بدم.
چند بار تا حالا این جمله رو به روش های مختلف به خودتون و اطرافیانتون گفتین؟ جوری گفتینش که میدونین اشتباهه ولی انگار در اعماق ذهنتون به کمالگرا بودن خودتون افتخار می کنین!
داشتم خرید آنلاین میکردم که چشمم به این کتاب افتاد و بدون اینکه حتی بدونم اونقدری که باید مفیده یا نه خریدمش. یکی از بهترین خریدهام بود!
منم به شدت کمال گرام! و دیگه از گفتن این جمله احساس افتخار نمیکنم. چون دقیقا همین ویژگی عامل عقب موندن و هیچ کاری نکردنه. و تازه به همین سادگیام نیست. انواع مختلف کمالگرایی وجود داره که شاید خیلیاشو ندونید و همونا باعث میشن حتی یک قدم برای انجام کاری برندارین.
این کتاب علاوه بر اینکه کمالگرایی رو براتون باز میکنه و مدل های مختلفشو میگه، بهتون راهکار هم میده. و اینطوری میتونین خودتون رو از یک فرد کمالگرا به یک انسان "معمول گرا" تبدیل کنین. من هنوز کامل نخوندمش اما انقدری برام مفید بود که شروع کردم راجبش بنویسم.
کمالگراها فکر میکنن روزی میرسه که همه چیز اونقدر خوب و بدون ایراد باشه که بتونن بلاخره شروع کنن. ولی نکته اینجاست که، هیچ حد کمالی وجود نداره! مطالبی که در ادامه میخونید فقط برداشت من از این کتابه و بخش هایی هست که برای من بیشترین کاربرد رو داشته. اما اگه موقع انجام دادن کاری احساس خجالت، ترس از قضاوت شدن، اشتباه کردن، نگرانی از نتیجه و یا هر مانعی که باعث میشه کاری رو شروع نکنید سر راهتون هست، این کتاب خیلی میتونه بهتون کمک کنه.
طرز فکر دوگانه!
بولدترین قسمت کتاب توی ذهنم قسمتیه که دیشب خوندم. فرض کنید زندگی دو حالت داره. باینری و آنالوگ!
بچه های رشته کامپیوتر میدونن این دو حالت چیه. اما به کمالگرایی چه ربطی داره؟ سیستم باینری 2 حالت داره. 0 و 1. یعنی اگه قرار باشه چراغی رو روشن کنید، کلید برق رو فقط در دو حالت می تونید نگه دارید. خاموش و روشن. چون سیستم اون چراغ، دودویی هست و هیچ حالتی بغیر از روشن و خاموش بین این دو وجود نداره. اما در یک تلویزیون که با سیستم آنالوگ کار میکنه اگه سیگنالی ضعیف باشه، کیفیت تصویر میتونه چیزی بین بد و خوب باشه. یعنی حالت بینابینی وجود داره که در هر صورت باعث میشه تصویر پخش بشه اما کیفیت مطلوبی نداشته باشه.
حالا بنظرتون اگه بخوایم یک سخنرانی انجام بدیم باید با طرز فکر آنالوگ انجام بدیم یا باینری؟ ممکنه بگید آنالوگ. ولی نه، باید با طرز فکر باینری انجامش بدید. یعنی مهم نیست چقدر خوب سخنرانی کرده باشید و چقدر رضایت سایر افراد رو بدست آورده باشین. مهم اینه که فقط انجامش داده باشید! 0 و 1... یا سخنرانی می کنید، یا نمی کنید! و زمانیکه فقط وارد صحنه بشید و با اعتماد به نفس شروع به صحبت کردن کنید (بدون توجه به اینکه چقدر خوب صحبت کنید) یعنی موفق شدین! و از آدم کمالگرایی که بدلیل ترس از بد اجرا کردن یا خجالت یا هر چیز دیگه ای روی صندلی نشسته و کاری انجام نداده یک قدم جلوترید.
اگه بخواین آب و هوا شرایط دل بخواهتون رو داشته باشه و حتما توی باشگاه باشید و شرایط جسمیتون هم کاملا اوکی باشه یک تغییر کوچیک در این شرایط باعث میشه اصلا ورزش نکنید. اگه بخواین کاری رو شروع کنید و میدونید که تواناییش رو دارید اما ممکنه از نظر بقیه تایید نشه یا با شکست مواجه بشید، هیچوقت شروعش نمیکنید و به موفقیتی در حیطه مورد نظرتون نمیرسید.
مهم نیست 2 ساعت ورزش سنگین انجام بدید یا فقط سعی کنید چند حرکت ساده تو یک ربع بزنید، مهم اینه که ورزش کرده باشید!
مهم نیست تو یک روز بیست صفحه کتاب بخونید یا فقط یک صفحه بخونید، مهم اینه که کتاب خونده باشید!
یکی از تجربیات من قبل از خوندن این کتاب: تقریبا 1 سال پیش کتاب عادت های اتمی رو خوندم و مثل بقیه وقتایی که جوگیر میشدم تا تحولی تو زندگیم ایجاد کنم یه دفترچه برداشتم، عادت های بدی که داشتم و باید تغییرشون میدادم رو تو اون دفترچه نوشتم، خودمو ملزم کردم که همشون رو رعایت کنم (کمالگرایی: انتظارات غیر واقعی!)، تازه سعی کردم زیاد به خودم فشار نیارم و فقط 7 تا نوشتم! فقط 7تا؟! آر یو کیدینگ می؟ چطور میتونستم 7 تا عادت بزرگ و کوچیکی که در طول سال ها ایجاد شده بود رو یهو از بین ببرم؟ چطور میتونستم یهو از امروز 7 تا عادت روزمره رو با روشای جدید انجام بدم؟ اما خب مث خیلیای دیگه منم یهو جوگیر شدم و فقط نوشتمشون. 2 روز اول خوب بود و با اینکه سخت بود اما موفقیت آمیز بود. اما طی چند روز بعد وقتی میدیدم یکی از اون عادت ها رو باز اشتباه انجام میدم نسبت به ادامه دادنشون دلسرد میشدم و بعدم میگفتم بیخیال دیگه حوصله ندارم و فکر میکردم هیچوقت عادت هام عوض نمیشن. و این روند چندین بار اتفاق افتاد.
اما این دفترچه همچنان روی میزم بود و هر از چند گاهی میرفتم تو فکر که دوباره شروع کنم اما وقتی سختیش و اینکه چند بار نصفه و نیمه ولش کرده بودم یادم میفتاد منصرف میشدم (کمالگرایی: نشخوار ذهنی، نگرانی از ارتکاب اشتباه!). حدودا 2 ماه پیش بود که با خودم گفتم خب که چی؟ اینا همه نوشتی. یکی از دفترچه های خوشگلتو براش برداشتی. 1 سال گذشته و هنوز هیچکدوم از عادت هات عوض نشده. پاشو حداقل یکیش رو شروع کن! اولیش "هر روز کتاب خوندن" بود. کتاب خوندن رو دوست دارم به همین دلیل بعنوان اولی انتخابش کردم تا راحتتر باشه. برای اینکه کاری برام عادت بشه 21 روز انجامش میدم و برای اینکه تبدیل به لایف استایلم بشه تا 40 روز ادامش میدم. (این روش یکی از روش هاییه که میتونید یک عمل رو در خودتون نهادینه کنید یا از بین ببرید. دقت کنید که با 1 روز وقفه تو این پروسه باید از اول شروعش کنید.) 23 روز گذشت. رفته بودیم مسافرت و روز اول بدلیل خستگی که داشتم یادم نبود که باید کتاب بخونم. تا 5 صبح بیدار بودم و همش حس میکردم که باید یکاری انجام میدادم که ندادم. فرداش یادم افتاد! با خودم گفتم لعنتیییی 23 روز انجامش دادی چطور یادت رفت؟!!! ولی بعد اون یکی خودم به این یکی خودم گفت "باااشه حالا مگه چیشده از اول شروع میکنی! بلاخره که قراره هر روز کتاب بخونی." از اول شروع کردم و امروز 33مین روزه. الان اگه کتاب نخونم اصلا خوابم نمیبره. دیدم خیلی راحته بخاطر همین یکی دیگه از عادت های دیگم رو شروع کردم. الان در حال تغییر 3تا عادت و جایگزین کردنشون با عادت های دیگه ام و از روز اولی که شروع کردم خیلی راحتتر شده. علاوه بر اینکه زندگی بهتری دارم، احساس بهتری هم دارم. کتاب خوندن تا چند روز دیگه تبدیل به لایف استایلم میشه و بقیه عادت هام داره کم کم تغییر میکنه. من موفق شدم!
قراره بیشتر راجب این کتاب بنویسم پس سعی میکنم نوشته هام زیاد طولانی نباشه که راحتتر بخونید :)