کنارِ هالهی نورانی ات
زانو مــــــیزنم
و میسوزم
در قهوهخانهی داغِ چـــــشم هایت
به اندازهی کولیانِ سوخته
درســــــــماع!
به چرخش میافتی و
به چرخش میافتم
و گسترهی رنگارنگت
هوا را نگارگری میکند
و سیــــــــــمرغِ تو
بر شانهام مینشیند.
میخواهـــــم شاهدِ
هُــدهُــدِ هــادی شدهات باشم!
مرا
تا انتهای حیرت
همراهی کن عــــــــطار