فراشناخت راهی برای مساله های روانشناسی و روانپزشکی
ما انسان ها در طول زندگی با واسطه چشمانمان دنیا را مشاهده میکنیم و با واسطه گوشهایمان صداهای مختلف را میشنویم و به صورت کلی ، با کمک و واسطه گری اندام های تشخیصی مان محیط اطراف را درک میکنیم. درک ما از محیط ، از راهرو این اندام میگذرند و اگر این اندام ها محدودیت یا مشکلی داشته باشند درک ما نیز دچار تغییر و اشکال خواهد بود. برای مثال به علت محدودیت های چشم ، برخی طیف های نور را که وجود دارند ، نمیبینیم و یا به خاطر محدودیت گوش هایمان برخی فرکانس ها را نمیشنویم در حالی که وجود دارند و مثلا سگ ها آنها را میشنوند.
در کنار این محدودیت ها برخی اعوجاجات و بیماری ها نیز در اندام های ما باعث میشود درک ما دچار مشکل شود. مثلا کسی که دچار بیماری چشمی خاصی است دید تونلی دارد و محیط را تنگ تر و کمتر از آنچه که واقعا هست میبیند. یا اگر کسی دچار بیماری گوش باشد برخی از صداهایی که معمولا انسان ها میشنود را ، نمیشنود.
حالا بریم سراغ مهمترین اندام ، یعنی مغز. اصولا همه درک های ما و شناخت ما از محیط از این اندام گذر میکند. در واقع با واسطه گری مغز است که ما محیط اطراف را میفهمیم و درک میکنیم. و بالاتر از آن ، حتی درک ما از خودمان نیز عموما از تونل مغز عبور میکند. (لطفا در این نکنته کمی تامل کنید و آن را حس کنید.)
یک مساله آن است که مغز اصولا محدودیت هایی دارد که موجب میشود ما بخش هایی از حقیقت محیط و خودمان را نفهمیم. این مساله موضوع مهمی است که جای فکر دارد ولی موضوع اصلی این نوشتار نیست.
موضوعی در این نوشتار میخواهیم به آن نگاه بیاندازیم ، آن است که مغز ما نیز مانند گوش و چشم و دیگر اندام ها گاهی دچار بیماری میشود. در این حالت ها شناخت ما از دنیا و محیط اطرافمان با اختلال مواجه می شود. ادراک ما در این حالت ها با واقعیت سازگاری خوبی ندارد و آنچنان که خودمان و دنیای اطرافمان را میبینیم و میشناسیم و فهم میکنیم، درست نخواهد بود.
به عنوان یک نمونه ساده ، تصاویری را در نظر بگیرید که خطای دید برای ما ایجاد میکنند. مثلا دو خط که میبینیم و فکر میکنیم هم اندازه نیستند ولی وقتی با خط کش اندازه میزنیم میفهمیم که اشتباه دیده ایم و غلط فهم کرده ایم. برای نمونه ای دیگر به "سراب" فکر کنید. بعضی اوقات ما در جاده و بیابان ، سراب میبینیم ولی واقعا پیش روی ما هیچ آبی وجود ندارد. مثال های مهمتر این بحث مانند وقتی است که ما دچار افسردگی شده ایم و موفیقت های خودمان را کم ارزش میبینیم و دنیا را تاریک تر و غمناک تر از آنچه واقعا هست تصور میکنیم. یا اگر دچار برخی بیماری ها خاص باشیم خودمان را پر قدرت تر و توانمند تر از واقعیت میفهمیم و دنیا را ساده و گوش به فرمان خود درک میکنیم. (به مثال هایی از این دست فکر کنید و درک های اشتباه افراد را از واقعیت ها در نظر بیاورید.)
اما خبر خوش آن است که ، مغز ما در کنار این اشکالات ، یک مکانیزم پیچیده و توانمند نیز دارد. مغز ما میتواند به فراشناخت دست پیدا کند. فرا شناخت یعنی شناخت شناخت های خودمان ؛ یعنی بخشی از ذهن بتواند شناخت دیگر بخش ها را با دیدی وسیع تر زیر نظر داشته باشد و آنها را تحلیل و آنالیز کند. مثلا در همان مثال سراب ، هر چند ما آب میبینیم اما بخش های فراشناختی ما دیدن و شناختن آب را انکار میکنند و کنترل اصلی شناخت شناخت هایمان را به دست میگیرند.
در واقع فراشناخت به ما کمک میکند بتوانیم به برخی شناخت ها و درک های مغزی مان اعتماد نکنیم و میان فهم های درست و غلط بخش های بیمار مغز تفکیک قائل شویم. همان طور که به ما کمک کرد به سراب دیدنمان اعتماد نکنیم و آن را جدی نگیریم.
در آن دسته از بیماری های حوزه روان (بیماری های روانپزشکی یا روانشناسی) که شناخت های ما دچار اعوجاج میشود و مغز ما "درک های نامتناسب با حقیقت" پیدا میکند ما نیاز به فراشناخت خواهیم داشت. در آن زمان اگر بتوانیم این فراشناخت را در ذهن خود تشکیل داده و تقویت کنیم راهی برای کنترل شناخت های اشتباه خود پیدا میکنیم که به ما کمک خواهد کرد بخش های بیمار مغزمان را کنترل کنیم و دسترسی آنها را به زندگی مان محدود کنیم. آنگاه بیماری اثرات مخرب کمتری روی روند زندگی ما و اطرافیان مان خواهد گذاشت. با کسب فرا شناخت و از بالا دیدن بازی های مغز و شناخت های اشتباهش حتی شاید زمانی خنده نیز سر بدهیم.