nasertahmak / ناصر تهمک
nasertahmak / ناصر تهمک
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

شعر

مرده‌ام و شک نکنم دیر نیست?
مسخره, این معنی تحقیر نیست?
لاف نزن , فاجعه بار آمده
جو و خیابان به شعار آمده
مغزِ پر از بمب , پس از انفجار
حادثه در حادثه در انتحار
از تب و از مرگ به دامان درد
یک نفر از آخر صف ضعف کرد
جیغ کسی , گوش مرا می‌بُرَد
حالم از این حال به هم می‌خورد

تلخیِ از معده اسیدی ترم
از لبه‌ی جیغ تو هم می‌پرم
هر چه که از مهلکه دارم زدی
مشت به لب‌های شعارم زدی
بسته شو و دل نده, می‌بوسمت
دست مرا ول نده , می‌بوسمت
خواستی‌ام , خواستمت, دیر بود
من به خودم تو به خودت گیر بود
آخر بن‌بست به غم می‌خورد
حالم از این حال به هم می‌خورد

عشق تو و کارگری , مرگ بر...
"پاش بیوفته" که عمل می‌کنم
فکر نکن خسته‌ام از فاجعه
فاجعه با فاجعه حل می‌کنم
مرده‌تر از زنده و پاینده باد...
شعر حماسی و غزل می‌کنم
خون تو بیدارترم می‌کند
می‌مکمت زخم و دمل می‌کنم
عشق تو در جنگ رقم می‌خورد
حالم از این حال به هم می‌خورد

آنقَدَر از... مُرد که دارش زدند
برد وَ بهتان قمارش زدند
چرخش بی‌وقفه‌ی کابوس بود
زنده‌ی شب مرده‌ی در روز دود
متنی و از حاشیه می‌شوری‌ام
غیر تو از جمع, پر از دوری‌ام
با گل و لبخند و تفنگم بیا
جنگ تمام است? جهنم, بیا
"قصه تمام است", قسم می‌خورد
حالم ازاین حال به هم می‌خورد

قرن هزار است و پس از نسل‌ها
عاشق لیلی‌ام و از فصل‌ها
چار زمستان شده یک سالی‌ام
گل زده یخ کرده کف قالی‌ام
الکل و تب... ذوق اذان می‌کند
آب... هوای رمضان می‌کند
گه به بهشتی که فقط سیب داشت
طرد شدن بیشتر آسیب داشت
شعر تمام است , وَ سم می‌خورد
حالم از این حال به هم می‌خورد

ادبیاتشعرشعر پست مدرنغزل پست مدرنناصر تهمک
کارشناس ارشد حقوق بشر | شاعر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید