هرچه زمان میگذره بیشتر درش فرو میرم. این اتاق جدید (تازه اساس کشی کردیم) هم نورش خوبه هم بادش خوبه بقول بابام. کلا بابام اینجارو با بادش اجاره کرده. به دیگران اینطور معرفی میکنه. خونه، ماشین، مال اموال از یکجایی به بعد که نیازهاشو براورده میکنه، از آپشهایی که روش داره برای معرفی به دیگران استفاده میکنه که انتخاب درست خودش رو تایید بکنه. بادش خوبه، قابلی ساکت بود، اینجا نورش زیاده، اونجا دستریش خوبه. واقعاً پدر بودن سخته. مخصوصا با شخصی مثل من که از اتاق بعنوان باتلاق استفاده میکنه. تو باتلاق اینجا هم افتاب میگیرم، هم باد میاد و مدیتیشن میکنم.
دیشب بعد از مسافرت از شمال، بابام میگه برو کوه، فکر کنم منظورش اینه که باد و آفتاب اونجا بیشتره، من سریع برگشتم به باتلاقم که ادامه نده.
از اینجا با دوربین نگاه میکنم ببینم کسی مثل خودم هست. دیشب یک خانواده پیدا کردم که اونا هم مثل من تو باتلاق گیر کردن و تا صبح نمیدونم چی رو داشتن تماشا میکردند. این باعث شد شب خوب بخوابم، چون تنها نبودم.