من کتاب زیاد می خونم و از اعماق دل و جون هم می خونم. یکی از کتابهای خیلی تاثیرگذاری که خوندم کتاب «بذرت را کجا می کاری» بود، وقتی این کتاب رو خوندم تا مدتها تصور می کردم یه بذر توی دستمه و باید یه جایی بکارمش. دوستام وقتی منو می دیدن و می گفتن چرا دستت رو این طور گرفتی؟ بهشون می گفتم : بچه ها من بذرم رو کجا بکارم؟ توی کتاب چند جا به موسیقی کائنات اشاره شده بود و اینکه هر کس باید نت خودش رو بنوازه. نت زندگی من چی بود؟ واقعا توش مونده بودم، برگردم مدرسه و تدریس کنم؟ تو اداره کار کنم ؟ یا برم دنبال کار مورد علاقه م؟ اصلا کار مورد علاقه م چیه؟ مدرس بشم؟ مدرس چی؟ برم دوره ی فتوشاپ ببینم و تولید محتوا کنم ؟ کتاب بنویسم یا ترجمه کنم؟ ....خیلی دلم می خواست یه نفر بهم می گفت رسالت من چیه و برای چی به دنیا اومدم ؟ تصمیم گرفتم مدرس فن بیان بشم.بعد از هدفگذاری و چندین ماه آموزش دیدن و تمرین ، اولین معارفه رو که برگزار کردم متوجه شدم این کار من نیست و بهش علاقه ندارم. گفتم اشکال نداره همه ش تحربه س.بعد تصمیم گرفتم مدیر فروش بشم ،با مدرک ارشدم هم جور در می اومد، آخه گرایش ارشدم مارکتینگ بود، باز هم هدفگذاری و عملی کردن اقدامات، درست همون لحظه که داشت همه چیز خوب پیش می رفت باز هم احساس کردم که این کار مورد علاقه م نیست و از اونجایی که مدتها بود داشتم روی شهودم کار می کردم تنها راه باقی مونده اعتماد کردن به شهودم بود ، به ندای درون گوش سپرده و اعتماد کردم و وارد حیطه ی خودشناسی شدم، دنیایی که اگه تمام شبانه روز هم در اون بودم گذشت زمان رو احساس نمی کردم و تمام تجربیات قبلی م هم به کارم میومد، بالاخره تونستم بذرم رو بکارم و نت موسیقی خودم رو پیدا کنم و از اونجایی که در سمفونی کائنات نقش من از قبل تعیین شده دیگه نگران این نیستم که دیر شده و نکنه یه نفر دیگه نت من رو بنوازه، پس هر روز بیشترین تلاشم رو می کنم که این نت رو زیباتر بنوازم؛ چون جهان هستی برای زیباتر شدن نیازمند نواختن تک تک ماهاست.