غم، درست مثل یه عنکبوت سیاه، روی بدنت راه میره، از هر جای بدنت که میگذره، خون مردگی و درد رو توش حس میکنی، عنکبوت، یواش یواش میچرخه و تو تار عنکبوت رو میبینی که هر لحظه دور تنت پیچیده میشه و جات تنگ تر میشه و نفس کشیدنت سخت تر میشه، عنکبوت آروم آروم حرکت میکنه و تو یهو به خودت میای و میبینی که یه پیله دورت پیچیده شده و نفست به سختی میاد و میره، قلبت در تکاپوی سختی برای زندگی و زنده موندنه، ساکت میمونی، ساکن میمونی، عنکبوت دور شده، شاید منتظره که من بمیرم و شام امشبش باشم.
به پیله یی که دورم پیچیده شده نگاه میکنم، به خودم نگاه می کنم، به قلبم که انگار تیکه تیکه شده، به زندگی که انگار هرروز که میگذره جاده ی عبورشو برام سخت تر میکنه، جاده شو پر میکنه از چاله و چوله و دست انداز، افتادم تو چاله ای که بیرون اومدن ازش زیاد آسون نیست، به جاده نگاه میکنم، هنوز ادامه داره.
پیله ی دورم تنگ و تنگ تر میشه، نفسم سخت تر، زندگی مثل یه تک تیر انداز یه گوشه قایم شده و به آدمایی که دوسشون دارم شلیک میکنه، بنگ بنگ، و تمام، نه اینکه بمیرن، فقط دیگه تو قلبم نیستن، دیگه با دیدنشون یه لبخند از ته دلم رو لبم نمیشینه.
آروم تکون میخورم، باید خودم رو از این پیله نجات بدم!
من قرار نیست باقی زندگیم رو تو این پیله بگذرونم و منتظر مرگ باشم!
من فقط کمی، کمی فرصت میخوام تا خودم رو جمع و جور کنم.
احساس میکنم پیله های دورم یواش یواش دارن پاره میشن، به تمام آدم هایی که منو رنجوندن و خنجر به دلم زدن میگم، برید به جهنم!
این دفعه نمی تونم لبخند بزنم و ببخشم و با آرامش رد شم، فقط میگم، برید به جهنم!
کم کم راه نفسم باز میشه، اکسیژن با سرعت بیشتری خودش رو به قلبم میرسونه،
من بازم ادامه میدم، بازم یکی یکی چاله چوله های جاده ی زندگیم رو پر میکنم، از دست انداز ها می گذرم،
قشنگی های مسیرو میبینم، برای ساختن آینده تلاش می کنم، عشق رو مزه مزه می کنم و به آدمایی که بتونم کمک می کنم، پیله ی دورم نازک تر شده، احساس قدرت می کنم، من زندگی رو ادامه میدم، نه توی پیله ی غم، پیله پاره شده، من اما، مثل کرمی که پروانه شده، پرواز می کنم، اوج میگیرم و بال های زیبایم را به رخ آسمان می کشم، من دوباره تلاش می کنم، من دوباره زندگی می کنم و از ته دل لبخند می زنم.