Strava to Virgool
دو روزه شاهنامه ننوشتم، امیدوارم دوستانی که جا مونده بودن رسیده باشن! همچنین زهراع گفت نوشتهها ریزن. یه لینک میذارم، بزنید روش، اونجا گمونم درشتتره. تمام فعالیتهای شاهنامهایم الان لینک دارن. امروز هم توی لوپ شهربازی ارجیوس معلمیوس سورپرایزم کرد، به روش خودش، با پیس دو پرید توی لوپ! بعد گفت الان کجای لوپیم؟! گفتم سرش! گفت پس حالا که اینجور شد بیا بریم اونورتر! اصلاً با دیدنش روزم ساخته شد.
قسمت چهلودوم شاهنامه رو ادامه میدیم. در قسمت قبل دیدیم طوس دچار سوءتفاهم میشه، فَرود رو نمیشناسه، حرف بهرام رو هم گوش نمیده، خاک تو سرش! اول دومادش، ریونیز، بعدشم پسرش، زراسپ، رو میفرسته تا فرود رو بکشن. فرود هم بیتجربهست، یه مشاوری داره، به اسم نَخوار، از اون میپرسه چه کنیم، نخوار هم میگه با تیر بزنشون تا بدونن شوخی نداریم. فرود هم با تیر هردوشون رو میزنه و طوس رو به عذای پسر و دومادش میشونه. البته طوس نمیشینه و با اون وضعیت داغون و عصبانی آماده میشه بره خودش فرود رو بکشه.
حالا فَرود از بالای کوه میبینه یکی داره میاد بالا، به نخوار میگه این کیه؟ بزنمش؟ نخوار میگه اوهاوه این سالار سپاه ایران، طوسه، جمع کن، جمع کن بزنیم به چاک بریم توی قلعه، با این دیگه نمیشه شوخی کرد که فرود میپره تو حرفش که خب سالاره که برا خودش سالاره، وقتی جنگه دیگه سرباز و سالار و ببر و نهنگ نداره، میزنیمش! نخوار میگه ای جنگ ندیده! تو که یه نفر بیشتر نیستی، اگه کوهی از سپاه هم بودی در مقابل سیهزار نفر لشکر ایران با گـُرد و سوار هیچی نیستی. این احمق نخوار این حرفا رو باید همون اول میزد که نگه داشت الان داره میزنه.
میان برگردن که یهو صدای هوی دخترا بلند میشه! دخترا کجا بودن؟! این قلعهی فرود اینا هشتاد تا پرستنده یا همون کنیز خوشگل داره، اینا از بالای قلعه دارن تماشا میکنن. فرود هم نمیخواد جلوشون کم بیاره، برنمیگرده. دست میندازه تیر رو میذاره توی کمان که نخوار میگه چیکار میکنی؟! حداقل اگه میخوای بزنی اسبش رو بزن، خودشو نزنیها که بدبخت میشیم! اسبش رو بزن، چون ایرانیها عادت ندارن بدون اسب بجنگن. فرود هم اسبش رو با یه تیر میزنه میکشه و سپهبد میوفته و پیاده دوان برمیگرده و دخترا هم هورا میکشن! فرود هم شیر میشه و داد میزنه که تو که اینقدر بیعرضهای چرا صف اول سپاه وایسادی؟!
همهی گردان میان پیش طوس تحویلش میگیرن. گیو میگه ای یارو دیگه از حد گذرونده، اگه شهریاره یا هرکی دیگه نباید سالار سپاه رو اینجوری خوار میکرد. خیلی نفهمه، ما هم اومدیم اینجا کینخواهی مثلاً پدرش که اینجوری داره بهمون ضربه میزنه و سپاه رو ریخته بهم. لباس رزم میپوشه و سوار میشه به قصد کشتن فرود.
فرود باز از نخوار میپرسه این کیه؟ نخوار میگه اوه اوه این گیوه، یه دور تاریخچه زندگیشو ارائه میکنه، آخرش هم ماجرای برگردوندن کیخسرو، بستن دست پیران، عبورش از جیحون و تأکید میکنه که اینو هم نباید بکشی، چرا؟! چون زره سیاوش تنشه و تیر ازش رد نمیشه، اسبش رو بزن. فَرود هم اسبش رو میزنه و گیو دوان برمیگرده و صدای خندهی دخترا میره به آسمون.
همه میان پیش گیو که فدای سرت پهلوان. بیژن، پسر گیو، که از قسمت قبل معرف حضورتون هستش، جاهطلب، جوان و خام. الآن اومده پیش پدرش و چی میگه؟! میگه بابا آبرومونو بردی! دشمن پشتت رو دید! گیو بهش توضیح میده که جنگ شوخی نداره، رسم خودشو داره که بیژن رو برمیگردونه به نشانه بیاحترامی که گیو عصبانی میشه با تازیانه میزنه تو سرش که هم خیلی خامی هم خیلی بیادبی و فقط بزنبزن بلدی که بیژن غیرتی میشه میره پیش گـُستهم و بهش میگه من اسب اضافی ندارم، این که دارم خیلی برام با ارزشه، نمیخوام بمیره. تو یکی از اسبهاتو به من قرض بده، اون یارو از اون بالا میزندش و من پیاده ادامه میدم.
گستهم میگه خر نشو! این همه آدم رفتن یا کشته شدن یا خار شدن، بیخیال شو. بیژن هم میگه من سوگند خوردم، یا میمیرم یا میکشمش، باز گستهم میخواد منصرفش کنه که بیژن میگه اصلا نخواستم، پیاده میرم به جنگش که گستهم میگه من راضی نیست یه مویی از تو کم بشه، بیا هر کدوم از این اسبها رو میخوای بردار. یه اسبی بوده خیلی هیکلی بوده، بهش میگفتن رخش رستم، همونو برمیداره. گیو هم میبینه راستی راستی داره میره بجنگ میفرسته مِغفَر و زره سیاوش رو بذاره سرش و بکنه تنش. بیژن میره به سمت سپدکوه.
فرود میگه بگو این کیه و چه کسی قراره بر نعشش بگرید که نخوار میگه این بیژنه، خیلی هم یله، عین شیر میجنگه، زره سیاوش هم تنشه. فَرود هم یه تیر میندازه اسبو رو نفله میکنه، بیژن پیاده ادامه میده و داد میزنه تخمشو داری وایسا تا ببینی شیر چجوری میجنگه. فرود تیر دوم رو میندازه و بیژن سپر میگیره روی سرش و سپرو جر میخوره و بیژن هیچ تعجب نمیکنه، میرسه به فرود و دست میندازه به شمشیر که فرود میچرخه به سمت قلعه و صدای دخترا و بیژن شمشیر رو میکشه به برگستوان اسب فرود، اسبو میوفته به خاک و فرود جا میشه توی قلعه و درب رو زود میبندن.
10
از بالا سنگ میریزن روی سر بیژن، بیژن میبینه اونجا جای موندن نیست، داد میزنه خیلی ترسویی، بدبخت چیزی به آخر عمرت نمونده. طوس هم میبینه، حال میکنه، سوگند میخوره به خونخواهی پسرش زراسپ توی این قلعه کشتار راه بندازه. حالا توی قلعه، همه استرسی. سواران و لشکر آمادهی جنگن. جریره، مادر فَرود، میخوابه خواب میبینه قلعه و سپدکوه و اهالی قلعه در آتش میسوزن. میپره میره بالای قلعه میبینه دور تا دور قلعه سپاهیان و جوشن و تیغ.
میره به فرود میگه مادر بدبخت شدیم که. فرود هم میگه ننه دنیا همینه، منم قراره عین پدرم کشته بشم، فقط اونجا گروی پدرم رو کشت، اینجا بیژن منو میکشه. عین غُرم قراره سرمو ببرن. غُرم رو اگه یادتون باشه توی هفتخوان رستم داشتیم، یه جور بز کوهیه. معروفه سیاوش عین گوسفند مرده، ولی این فرود چون توی کوهه، قاعدتاً مثل بز کوهی میمیره! صبح میشه فرود و لشکرش از قلعه میزنن بیرون و دونه دونه کشته میشن و آخرش فرود تنهایی داره میجنگه و همه میگن که این چه دلیر و ماهره که یهو نمیذاره حرفشون تموم شه و برمیگرده به سمت قلعه، رهام و بیژن کمین کرده بودن، یهو بیژن میپره جلوش و فرود دست میندازه به گرز و رهّام هم از پشت میپره تیغ رو میکشه به فرود و دست فرود از سر شونه کنده میشه و خودش میپره توی قلعه و درب رو میبندن.
پرستندگان و مادر فرود، جریره، گریه و زاری، جریره موهاشو میکنه، صورتشو خنج میزنه و میگه الانه که بیان توی قلعه، همه جا رو به آتش بکشن، پرستندگان رو بسوزونن، بیژن هم میاد سر فرود رو میبُره. فردوسی هم میگه عاخ گوه توی این زندگی که یهو جریره بلند میشه، یه آتیش درست میکنه و تموم گنجها رو میسوزونه، یه تیغ برمیداره میره توی اسطبل اسبهای تازی، همهشون رو میکشه، میاد میشینه کنار فرود، عاخ عاخ، تیغ رو میکشه به شکم خودشو و بیجان میوفته توی بغل فرود.
ایرانیان درب قلعه رو میشکنن و میان غارت. بهرام میاد جنازهی فرود رو پیدا میکنه و میشینه و داد میزنه که ببینید این برادر کیخسروعه، از پدرش هم بدتر مرد، حداقل سیاوش مادرش روی جنازهش نیوفتاد. کیخسرو چند بار تاکید کرد از یه راه دیگه بریم. شما مثلاً اومده بودین به کینخواهی پدر این. حالا خودشو کشتین، فک کردین زمونه یادش میره؟! حالا حالا ها باید پس بدین. بزرگان سپاه همراه طوس وارد قلعه میشن، میبینن جنازهی یکی دقیقاً شکل سیاوش روی تختعاج اینورش بهرامگیو زار میزنه اونورش زنگهی شاوران. طوس اینجاست که پشیمونی هجوم میاره بهش. که چطو الکی الکی فرود و پسرش و دومادشو این همه آدم رو به کشتن داد.
میرن به رسم زرتشتیان روی سپدکوه دخمه میکنه، زیر فرود تخت زرین، روش دیبا و حریر، سرش رو با کافور خشک میکنن، تنش رو با می و مشک و گلاب آراسته میکنن و تامام. اگه برگردیم به ابتدای این داستان متوجه میشیم که منظور فردوسی از اون اسپویل مرموزش همین طوس بود که با عجول بودن و تندی و کم خِردی این همه مصیبت بالا آورد. حالا داستان لشکرکشی ایرانیان ادامه داره، که در قسمت بعد میگیم که بعد از اینجا دیگه چه ماجراهایی دارن و خبر مرگ فرود رو چجوری میرسونن به کیخسرو. تا قسمت بعدی.