ویرگول
ورودثبت نام
Navidoo Jahanshahi
Navidoo Jahanshahi
خواندن ۱۳ دقیقه·۹ ماه پیش

Shahnameh, about Ferdowsi's life, biography + StepN + in the way of reaching 5000km of this year

Strava to Virgool

دیدم استپ‌ن‌م هنوز پول میده، باز رفتم دوعیدم. یه دلیل دیگه هم داشتم، احتمالاً تا آخر سال میلادی یه رکوردی بزنم، واسه همین مشتاقانه رفتم. داستان زندگی فردوسی رو هم تعریف کنم دیگه. این قسمت خیلی اطلاعاتم رو بالا برد، خیلی حال کردم، البته تا کی‌یادم بمونه خدا می‌دونه! شوخی جدی هم درهم میگم که پیش بریم باهم.


خب، امیر خادم عزیز در قسمت ویژه‌ی قبلی پادکست منابعی که فردوسی از روی اونا شاه‌نامه رو نوشته رو معرفی کرد و این قسمت میگه که انگار ملت خیلی علاقه داشتن راجع‌به فردوسی داستان و افسانه درست کنن!


فکر کردن داستان درست کردن همینجوری الکی‌پلکیه! سه تا هم منبع واسه حرف‌هاش معرفی می‌کنه، یک، زندگی‌نامه‌ی فردوسی، نوشته‌ی دکتر محمد دبیرسیاقی، دو، زندگی‌نامه‌ی تحلیلی فردوسی، نوشته‌ی دکتر علیرضا شاپورشهبازی که به زبان انگلیسیه، سه، بوطیقا و سیاست در شاه‌نامه، نوشته‌ی دکتر محمود امیدسالار، اینم اصل‌ش انگلیسیه. غیر از اینا خود کتاب شاه‌نامه‌ای که این پادکست از روش خونده میشه تصحیح دکتر خالقی مطلق، اول‌ش یه توضیحاتی داده، از اونا هم استفاده شده. آره و اینا.


خب، فردوسی متولد میشه، کی؟! سیصد و بیست و نه هجری قمری، یعنی ۳۱۹ شمسی. کجا؟! یه روستایی نزدیک شهر طوس، خراسان. وی در خانواده‌ای از طبقه‌ی اجتماعی دهقانان از مادر میاد بیرون. دهقانان میشه یه طبقه پایین‌تر از آزادان، یا آزادگان، که بالاترین طبقه بوده، نجیب‌زادگان و اشراف، هرکس می‌خواسته خدای نکرده شاهی چیزی بشه باید می‌اومده با اینا وصلت می‌کرده و خودشو می‌چسبونده به بزرگان. دهقانان هم معمولاً زمین‌دار بودن. پس، خوب تربیت شده، با سواد بوده. ولی ما اسم فردوسی رو نمی‌دونیم، در کمال تعجب.


اسم‌هایی که گفتن خیلی مطمئن نیست. البته کــُنیه‌ش (کمون همون نیک‌نیم‌ش!) ابوالقاسمه، این واضحه. و فردوسی فردوسی هم که می‌گیم واسه اینه که فقط یکبار خودش توی شاه‌نامه اسم‌ش رو آورده، حالا خیلی جلوتر می‌گیم، یه جایی آقای دقیقی رو توی خواب می‌بینه، دقیقی اول شاه‌نامه رو شروع کرده‌بوده، همونجا میگه دقیقی گفت فردوسی جون فلان کن، چلان کن! آره خلاصه. مذهب‌ش هم شیعه بوده، خودش چندین بار به وضوح گفته. مثلاً شروع داستان کین سیاوش می‌گه امیدوارم اون دنیا حضرت علی وساطت کنه، نندازنم جهنم. اول شاه‌نامه هم یه مقدمه میگه که حدیث معروف پیامبر رو میاره که محمد گفت من شارستان‌م، علی هم در است. اسماعیلی یا دوازده امامی‌ش هم معلوم نیست، اما طبق تاریخ، خراسان اون زمان محل زندگی دوازده امامی‌ها بوده.


راجع‌به اینکه فردوسی چه کتاب‌هایی رو خونده بوده هیچی نمی‌دونیم. البته فردوسی استثناست. وگرنه بقیه شاعرا رو می‌دونیم، چه‌جوری؟! از روی اشعاری که هر شاعری از یه نویسنده‌ی دیگه نقل می‌کرده توی آثارش، به چند دلیل. یا خیلی با اون تیکه شعر حال کرده بوده، یا برعکس می‌خواسته دیس‌ش کنه، یا می‌خواسته رقابت کنه، بگه من بهترم. آخه شاعرا معمولاً زندگی‌شون وابسته به دربار بوده. اونجوری پول درمی‌آوردن. واسه همین یه جوری باید بقیه رو تخریب می‌کردن، خلاقیت‌شون در همین حد بوده!


خب این خیلی کمک کننده‌ست و به ما اطلاعات میده، اما فردوسی در کلِ تاریخ ادبیات فارسی یه استثنا‌ست، آخه هیچ ارجاعی نداده، چون علاقه‌ای به خودنمایی نداشته و دست‌ش توی جیب دربار نبوده. البته میشه حدس زد با اشعار رودکی آشنا بوده اما هیچی دیگه نمیشه فهمید. غیر از این حتی نمی‌دونیم چه علومی غیر از شعر رو بلد بوده، چون اینجوری هم ابراز فضل نمی‌کنه. مثلاً اونی که نجوم می‌دونسته مثال‌های اخترشناسی و ستاره‌ای می‌آورده توی اشعارش، اونی موسیقی می‌دونسته اصطلاحات موسیقی رو می‌گنجونده و... . اما فردوسی روایت رو قطع یا خراب نمی‌کنه تا بگه چی بلده.


زبان‌هایی هم که بلد بوده، غیر از فارسی، احتمالاً یه‌ذره عربی بلد بوده، احتمالاً پهلوی هم بلد نبوده و زبان‌های دیگه هم احتمالاً هیچی. گفتیم که فردوسی شاعر درباری هم نبوده، بیشتر به این دلیل که از طبقه‌ی اجتماعی دهقانان بوده و کمتر از بقیه مشکل مالی داشته، و هم اینکه طبیعت‌ش، اینکه خودشو بخاطر پول بچسبونه به دربار رو بد می‌دونسته. واسه همین در کتاب‌های تاریخی پادشاهان سامانی و غزنوی اسم‌ش نیست. مثلاً توی کتاب تاریخ بیهقی، که زمان سلطان محمود و سلطان مسعود رو تعریف می‌کنه هیچ اسمی از فردوسی نیست.


گفتیم دقیقی قبل از فردوسی شروع می‌کنه به نوشتن شاه‌نامه، ایشون دربست در خدمت دربار بوده. سفارشی. اما فردوسی بعد از مرگ دقیقی بیشتر به دلایل شخصی پروژه‌ی شاه‌نامه رو ادامه میده. البته پسر ابومنصور، که شاه‌نامه رو سفارش داده بوده خیلی حامی فردوسی بوده. یعنی نسخه‌های قدیمی رو برای فردوسی میاره و تشویق‌ش می‌کنه. البته مشخصه که آخرش فردوسی شاه‌نامه رو میده به سلطان محمود، حالا به اونجا هم می‌رسیم.

10

آقای دقیقی سال ۳۶۷ قمری مثبت منفی دوسال کشته شده بوده. یعنی فردوسی مثلاً ۳۸ سال‌ش بوده. احتمالاً اون موقع شروع می‌کنه و سال ۳۸۴ تموم‌ش می‌کنه، یعنی هفده سال طول می‌کشه. ولی به دلایلی یه نسخه دوم از شاه‌نامه رو تهیه می‌کنه و توی اون داستان‌هایی مثل سیاوش و قسمت زیادی از ساسانیان رو اونجا اضافه می‌کنه و سال ۴۰۰ هجری قمری نسخه نهایی رو ارائه می‌کنه. یعنی تقریباً سی و سه سال از زمان شروع.


سلطان محمود غزنوی به عنوان کسی که بتونه پاداشی بده به‌خاطر کتاب از زمان نسخه دوم به بعده، چون قبل‌ش هنوز سامانیان بودن. آخه معروف هم هست که سلطان محمود خیلی ادبیات دوست داشته. چپ و راست توی دربار مدح و ستایش و لیسیدن به راه بوده.


حالا اینکه شعر دیگه‌ای از فردوسی موجود هست یا نه، که نه! ولی اینکه بلد بوده شعر بگه، تابلوعه که بلد بوده! اولاً وقتی شاه‌نامه رو شروع می‌کنه سی و هشت سال‌ش بوده. بعیده اون موقع شروع کنه به یادگیری. دوماً اون بابایی که میاد نسخه‌های مرجع رو میده بهش می‌گه چون تو خوب شعر میگی بیا اینو ادامه بده. سوما اگه تازه می‌خواسته یاد بگیره باید توی مهارت‌ش در جاهای مختلف شاه‌نامه پیشرفت‌ش رو می‌دیدیم که شاه‌نامه خیلی یکدست تر از این حرفاست. البته بعضیا میگن یک داستان از شاه‌نامه یه فرق‌هایی با بقیه شاه‌نامه می‌کنه که احتمال میدن اینو فردوسی قبلاً نوشته بوده و اومده گنجونده‌تش وسط شاه‌نامه، اونم داستان بیژن و منیژه هست که در آینده می‌خونیم. یه مقدار روحیه فردوسی متفاوت می‌زنه، آقای خالقی مطلق هم موافقه.


توی کتاب چهار مقاله نظامی عروضی که صد سال بعد از فردوسی نوشته شده، توش میگه سلطان محمود اومده بعد از مرگ فردوسی پاداش بده به دختر فردوسی واسه شاه‌نامه که دختر فردوسی رد می‌کنه. این احتمالاً چرته! هیچ سندی نیست که بگه فردوسی دختر داشته. حالا ما چی از خونواده فردوسی می‌دونیم؟! طبق نکات کوچیکی که خود فردوسی توی شاهنامه میگه، اسم یه معشوق و محبوبی رو میاره، حتی نمیگه زن یا همسر، توی داستان بیژن و منیژه، یا داستان هرمز، که توی قسمت ساسانیان هست.


غیر از این یه ارجاع دیگه‌ای میده فردوسی به شخص دیگری از اعضای خونواده‌ش، اونم پسرشه. آخ آخ، این قسمت‌ش دردناکه. فردوسی پیر بوده و آخرای نوشتن شاه‌نامه. پسرش که سی و هفت ساله بوده به دلیل نامعلومی می‌میره. فردوسی هم اول داستان بهرام چوبین یه مقدمه احساسی و جانسوز می‌نویسه. میگه من شصت و پنج سالمه، دیگه زندگی‌مو کردم ولی [...]

مرا بود نوبت، برفت آن جوان ، ز دردش منم چون تنی بی‌روان ،،

شتابم همی تا مگر یابم‌ش ، چو یابم به پیغاره بشتابم‌ش ،،

(پیغاره یعنی سرزنش و ملامت)

که نوبت مرا بود، بی‌کامِ من ، چرا رفتی و بردی آرام من ؟؟


فردوسی خیلی پراحساس شروع می‌کنه و چیزهای مهمی رو آشکار می‌کنه، مثلاً سن‌ش رو میگه، می‌گه که وقتی زنده بود با فردوسی درشت رفتار می‌کرده و فردوسی رو می‌رنجونده، و میگه حتی الان هم که مرده رفته اون دنیا بازم از دست من شاکیه، که چرا اینقدر کندی؟! بیا دیگه، تا کی می‌خوای زنده بمونی؟! شما رابطه‌ی پدر و پسر رو ببین، حال فردوسی رو ببین، واقعاً چیز عجیبیه. و اینجای پادکست امیر خادم عزیز یه چیز باحال میگه.


میگه اگه یکی از من بپرسه که شاه‌نامه راجع‌به چیه من بهش نمیگم داستان‌های ایران و پادشاهان و ایناست، که البته هست، بلکه میگم این یه کتابیه درباره‌ی روابط پدران و پسران. میگه شما داستان‌های شاهنامه رو که بررسی کنی از نظر روابط، پیچیده‌ترین روابط بین پدران و پسران رو شاهد هستی. روابط دیگه هم هست، زن و شوهر، برادری، مادر فرزند و... اما پدر و پسر رو اصلا جور دیگه‌ای ارائه کرده، چند لایه و شگفت‌انگیز.


مثلاً دوتا داستان رو مثال می‌زنه یکی اسفندیار که هنوز نرسیدیم. و سیاوش که ازش رد شدیم رو شما ببین. پدر سیاوش کیه؟! کی‌کاووس. بعد رستم می‌بردش تا پرورش‌ش بده. بعد فرار می‌کنه میره پیش پیران تا در حق‌ش پدری کنه، بعد با دختر افراسیاب ازدواج می‌کنه و روابط پدر پسری هم با افراسیاب داره! دوست‌مون انگار چهارتا پدر داشته!


اینجا یه قضیه‌ای پیش میاد که مگر نگفتیم شاه‌نامه رو از قبل نوشتن و داستان‌هاش مال فردوسی نیست؟! چرا، اسکلت اصلی خب کار فردوسیه، اما اینکه کدوم قسمت از شخصیت رو چجوری نمایش بده و بیاره بیرون همه از تجربه‌ی زیسته‌ی فردوسی میاد و رنگ و بو می‌گیره. مثلاً شما سوگواری برای ایرج رو یادتونه. فردوسی چجوری صحنه‌آرایی کرد، چقدر معطل کرد، به چه ترتیبی لشکر اومد پیش‌ش، چجوری خبر مرگ رو دادن، فریدون چجوری از اسب افتاد، لحظه‌ای که اون پارچه‌ی دیبا رو کنار زد چه حالی شد، چه چیزایی توی مغزش می‌چرخید و... . شما متوجه هستید که فردوسی چه رابطه‌ای با پسرش داشته و با چه حالی اون داستان‌ها رو می‌خونده و به شعر تبدیل می‌کرده. دغدغه‌های روزانه‌ی فردوسی با پسرش رو درنظر بگیرید.


آره خلاصه، از داستان‌های شاه‌نامه برگردیم به زندگی فردوسی. گفتیم که فردوسی در جوانی از نظر مالی تقریباً اوکی بوده. اما رفته رفته بیشتر وقت‌ش رو می‌ذاره روی نویسندگی و تمرکزش رو از روی سیستم دهقانی برمیداره و کم‌کم اوضاع‌ش قاراشمیش میشه. اینجا بعضی افراد کنارش بودن و گاه و بی‌گاه کمک مالی می‌کردن که فردوسی اسم بعضی‌هاشون رو آخر شاه‌نامه میاره، آخر نسخه‌ی اول، و تشکر می‌کنه. یکی‌ش منصور، پسر ابومنصور بوده. چند نفر دیگه هم بودن. و در مقابل از کسانی هم گله و شکایت می‌کنه که هیچ کمکی نمی‌کردن ولی همش می‌گفتن زودی بنویس می‌خوایم بخونیم‌ش!

20

اسم سه نفر از کسانی که کمک کرده بودن رو میاره، علی دیلم، بودَلف و حُیای قُتَیبه. حالا این سومی بامزه‌ست که این گویا از اونایی بوده که مالیات می‌گرفتن از مردم ولی از فردوسی کمتر می‌گیره، تخفیف میده. حالا اینجا یه سرِ داستان‌های پشت سر فردوسی باز میشه که چه‌میدونم فردوسی با اعراب بد بوده و برعکس. این دوست مالیات‌گیر که عربه، احتمالاً خودش رو یه‌جوری چسبونده به بزرگان که رفته در طبقه‌ی آزادگان، جالب اینکه به فردوسی ارادت داشته. فردوسی هم هیچ‌جای شاه‌نامه نمیگه که اعراب بد هستن یا چیزی شبیه این. تمام داستان‌های ضد عرب که می‌چسبونن به فردوسی دروغ محضه. این از این. حالا بریم سراغ داستان سلطان محمود.


یه داستان‌هایی میگن که فردوسی روی حساب قولی که سلطان محمود میده که مثلاً اینقدر هزار سکه میدم برو شاه‌نامه رو بنویس می‌ره شاه‌نامه رو استارت می‌زنه، این کلا غلطه. فردوسی به دلایل شخصی شاه‌نامه رو استارت می‌زنه و وسط‌های شاه‌نامه به گوش‌ش می‌رسه که سلطان محمود شعر دوست داره و پول میده و هیچ سندی هم از اینکه چقدر پول موجود نیست. البته از نظر تاریخی می‌دونیم که کلاً غزنویان با فردوسی حال نمی‌کردن.


حالا فردوسی سال ۴۰۰ که شاه‌نامه رو تموم می‌کنه یه سری ابیاتی رو می‌چپونه اول و آخر و وسط شاه‌نامه و از سلطان محمود تعریف می‌کنه که من این کتاب رو تقدیم کردم به سلطان محمود و انتظار داره سلطان محمود پول خوبی بهش بده که پول کمی بهش میده و فردوسی توسوز می‌کنه! حالا چرا؟! چند تا دلیل میگن.


دوتا از این دلایل محبوب‌تر هستن که دوتاشون هم مشکل دارن. اولی اینکه سلطان محمود سُنی بوده و فردوسی شیعه. که قابل قبول نیست. چرا؟! چند تا مثال نقض هست. اون زمان یه شاعری بوده به نام غضائری رازی، رازی یعنی در شهر ری می‌زیسته. ایشون یه قصیده میگه واسه سلطان محمود و سلطان خیلی بهش پول می‌فرسته و بعدش دوباره اون عزیز یه شعر دیگه میگه کلا درباره‌ی اینکه خیلی پول دادی و بسه و نمی‌دونم با این همه پول چیکار کنم! ایشون شیعه بوده و دقیقا عین فردوسی اعلام کرده بوده که شیعه هست، پس اون فرضیه دشمنی سلطان با شیعه‌ها کنکله.


مثال نقض دوم مربوطه به یه ماجرایی از کتابی یک قرن بعد از سلطان محمود. کتابه معروفه به کتاب نقض، نوشته‌ی عبدالجلیل قزوینی که شیعه بوده، ایشون این کتاب رو نوشته و نظریات سنی‌های ضد شیعه رو توش رد کرده، نقض کرده. اون موقع‌ها رپ نبوده، توی کتاباشون همدیگه رو دیس می‌کردن! یه بابایی یه کتاب نوشته توش فحش داده به شیعه‌ها، آقای قزوینی هم کتاب می‌نویسه و دیس بک میده! یارو توی کتاب‌ش می‌نویسه که سنی‌ها با شیعه‌ها نباید رابطه داشته باشن و آقای قزوینی میاد پونصد تا اسم و مثال میاره از تجارت و ازدواج و روابط حسنه‌ی بین شیعه‌ها و سنی‌ها، که هیچکدوم به ما مربوط نمیشه غیر از یکی، و اون چیه؟! ازدواج دختر سلطان محمود با یه مرد شیعه. شما ببین! سلطان دخترشو داده به شیعه، چجوری با شیعه‌ها مشکل داره؟! این از این.


حالا میریم سراغ نظریه دوم که چرا سلطان محمود با فردوسی بد بوده. میگن فردوسی ایرانی بوده و سلطان تورک بوده. اول بگیم تورک یعنی چی. تورک اون زمان هیچ ربطی به تورک الان نداره که سمت آذربایجان هستن. اون موقع این اقوام به زبون یونانی حرف می‌زدن. و اصلا از نظر قیافه و نژاد خیلی متفاوت بودن. تورک در زمان شاه‌نامه میشه آسیای مرکزی، آسیای مرکزی کجا، آذربایجان کجا. حالا می‌دونیم که سلطان محمود پسر سبکتکین بوده، که تورک زاده بوده. دیدیم که تورانیان تورک بودن و بیشتر شخصیت‌های بد داستان تورک بودن و میگن که سلطان خودش رو تورک میدونسته و بهش برخورده. این نظریه هم می‌لنگه.


شما دیدین که شاه‌نامه خیلی پیچیده‌تر از ایناست که زرتی تورک‌ها رو بد کنه و ایرانیا رو خوب. ما کلی آدم بد داریم که ایرانی‌ان و کلی آدم خوب که تورک هستن. این از این و همچنین، سبکتکین برای اینکه یه مقام مهمی رو بگیره میاد با یکی از خانواده‌های دهقانان وصلت می‌کنه. یعنی مادر سلطان ایرانی بوده و اصلا زابلی بوده. توی اشعار شاعران دربار سلطان خیلی جاها سلطان رو اصلا محمود زابلی خطاب می‌کردن. و اصلا همسر سلطان هم از خاندان آزادگان ایران بوده. و تازه داستان‌های تورانیان و ایرانیان داستان‌های محبوبی بودن توی دربار، حتی قبل از اینکه فردوسی بگه، پس کسی یقه‌ی فردوسی رو نمی‌تونسته بگیره با تمام این اوصاف. اینا مثال‌های نقضی‌ست که میگه قضیه‌ای بین فردوسی و سلطان محمود، دعوای تورک و ایرانی نبوده. دوستان قیمه‌ها رو ریختن توی ماستا!


حالا اگه این دوتا نظریه نبوده پس چی بوده؟! دوتا نظریه میگن. یک اینکه شاعران دربار احساس کردن فردوسی رقیب‌شونه و زیر آب زدن و بدگویی کردن که منطقیه ولی سند تاریخی واضح نداریم، طرف میرفته زیر آب می‌زده رو که جایی ثبت نمی‌کنن! و دو اینکه فردوسی در اشعارش خوب سلطان رو نلیسیده! حالا یا بلد نبوده چارچوب لیسیدن رو، یا اینکه غرور و اعتقادات شخصی‌ش بهش اجازه نداده لیس مرغوبی ارائه بده. یعنی حتی در بدترین شرایط زندگی هم حاضر نشده یه شعری بگه که امورات زندگی‌ش راحت‌تر بگذره. به قول امیر جان، این طنز تلخِ تاریخ ادبیات فارسیه، اینکه شاعری اسم کتاب‌ش رو گذاشته بوده شاه‌نامه ولی از هرچی شاه بوده بشدت بدش میومده!

28

خب دیگه، این قسمت رو تموم کنیم کم‌کم. فردوسی یازده سال بعد از اتمام شاه‌نامه می‌میره، یعنی سال ۴۱۱ . بعضیا هم میگن به فردوسی اتهام میزدن که کافر و زندیق بوده که به‌نظر میاد درست نیست. توی همون کتاب چهارمقاله نظامی عروضی نوشته که یک قرن بعد از مرگ فردوسی رفته سر قبرش و دیده اونجا زیارتگاه شده. دیگه فردا میریم سراغ ادامه داستان‌های شاه‌نامه، قسمت چهل‌ویکم، داستان فَرود سیاوش، که قول‌ش رو داده بودم. پس، تا فردا.

قسمت بعدی اینجاست

قسمت قبلی اینجاست

قسمت اول هم اینجاست

فردوسیسلطان محمودتاریخ ادبیات
Student at Raviphotos
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید