ویرگول
ورودثبت نام
Navidoo Jahanshahi
Navidoo Jahanshahi
خواندن ۷ دقیقه·۹ ماه پیش

Shahnameh41 Faroud beginning + calculating PiHead loop + StepN

Strava to Virgool

خب، اومدم ادیت کردم تا داستان شاه‌نامه رو ادامه بدم. تولد یلدا بود، بهم شمع یلدایی داد که کلی ذوق‌شو زدم. دیگه گفتم آخرین ماه میلادی یه هف ماراتن‌مون نشه؟! که شد. این لوپ کله‌گرزی هم دویست و هشتاد متره، یعنی اینجا حدود شصت دور زدم. حالا بریم سراغ قسمت چهل‌ویکم شاه‌نامه، آغاز داستان فَرود سیاوش. قسمت قبلی دیدیم که کی‌خسرو از سپاه ایران سان دید، یعنی جلوش رژه رفتن، آمارشونو گرفت، پرچم‌هاشون، تخصص‌هاشون، بعد هم فرستادشون به جنگ توران.

باز فردوسی اومده یه مقدمه بگه و اسپویل کنه! این چه کاریه آخه؟! البته شخصاً عاشق این کارشم، دروغ چرا؟! بعله. حالا این مقدمه یه ذره هم بگی نگی مرموزه، چون یه چیزایی میگه، اما دقیق نمیگه منظورش چیه و کیه. توی مقدمه میگه هرچی هم که کارت درست باشه باز ممکنه یه جایی سوتی بدی و یه کاری رو بدی دست یه کسی که برینه به اون کار! همینجوری میگه و میگه و تهش میگه، حالا داستان رو بخون خودت می‌فهمی منظورم کیه و چیه!

الآن همه سپاهیان آماده هستن. خورشید که می‌زنه بزرگان سپاه میرن پیش کی‌خسرو و کی‌خسرو به طوس که پرچم کاویانی دست‌شه می‌گه، به آدمای عادی کاری نداشته باشین و از سمت کلات هم نرید، کلات یعنی قلعه‌ی بالای کوه. از سمت دشت برید. چرا؟! چون توی اون کلات من یه برادری دارم! اسم‌ش فَروده. گویا سیاوش یه حرکتی هم با دختر پیران می‌زنه و کی‌خسرو می‌گه برادرم کپی خودمه، ولی از ایرانیان هیچ‌کس رو نمی‌شناسه. اونجا با سپاهش و مادرش زندگی می‌کنه. پس از اونجا نرید. تاکید می‌کنم، از اونجا نرید! از بیابون برید، عافرین! طوس هم میگه چششششم!

بعد دیگه کی‌خسرو برمی‌گرده توی کاخ پیش رستم. حالا سپاهیان رفتن رسیدن به دوراهی، از طوس می‌پرسن چه کنیم؟ از این بیابون بی آب و علف بریم؟ که طوس می‌گه اوه‌اوه از اینجا بریم که دهن‌مون آسفالت میشه، از همون سمت کوه میریم که هم جایی واسه استراحت داره هم آسون‌تره. حالا سپاه رفته تا نزدیکی کلات فَرود.

خبر میدن بهش که از ایران اومدن جنگ و غارت، اونم ته دلش خالی میشه، دستور میده گله‌های اسب‌ و گوسفند رو جمع کنن، درب قلعه رو هم ببندن. سریع می‌ره پیش مادرش، جریره، دختر پیران، میگه چه خاکی بر سرمون کنیم؟! جریره هم می‌گه اینا سپاه برادرت هستن، اومدن کین‌خواهی سیاوش که پدرته، تو باید توی صف اول باشی، نه اینجا نگران. خفتان رومی بپوش، خیلی شیک و مجلسی، برو خودتو معرفی کن و بهشون ملحق شو و افراسیاب فلون‌فلون شده رو به خاک سیاه بشون.

فَرود میگه خب باشه، ولی من پشت‌م به کی گرم باشه؟! هیشکیو نمی‌شناسم. هیچ نامه‌ای به من نفرستادن اینا. جریره می‌گه بگرد دنبال بهرام یا زنگه‌ی شاوران. اینا تا لحظه‌ی آخر همراه سیاوش و وفادارترین بودن و همه‌چی رو خبر دارن. به اونا اعتماد کن. بعد هم میگه این آقای نخوار رو همراه‌ت ببر، این بهت مشورت میده، این همه رو می‌شناسه. میرن دوتایی بالای یه کوهی تا ببینن چی به چیه. وقتی عظمت سپاه ایران رو می‌بینن فک‌شون میوفته لای بته‌ی خار، فک‌شون رو از لای آدورا ورمیدارن میذارن سر جاش که متوجه میشن اشتباهی این مال اونو ورداشته اون مال اینو، آهنگ پت و مت پلی میشه و زودی فک خودشونو می‌گیرن میذارن توی دهن‌شون و فَرود به نخوار میگه زود بگو کی به کیه.

نخوار هم می‌گه اون پرچم بزرگ بنفش واسه خاندان طوسه. پشت‌ش پرچم خورشید برای عموت فریبرزه، پشت‌ش درفش ماه واسه گُستَهم گــَژدهمه. پشت‌ش درفش گور واسه زنگه‌ی شاوران. درفشی که عکس پرستار روشه، تنش قرمز و جعدش مثل حریرِ سیاهه، واسه بیژن پسر گیوه. درفش ببر سیاه واسه شیدوشه. درفش گاومیش برای فرهاده. پرچم گرازه هم گرازه دیگه. درفش گرگ سیاه واسه گیوه. حالا اینا اونا رو دیدن، اونا هم این دوتا رو دیدن و طوس میگه، اونا اون بالا چه گوهی می‌خورن؟!

میگه یه آدم تیز و چابکی داوطلب بشه بره ببینه کی هستن. اگه ایرانی‌ان، دویست ضربه شلاق‌شون بزنه که از سپاه جدا شدن، اگه تورک‌ن کت بسته بیاریدشون پیش من، اگه جاسوس دشمن‌ن همون‌جا بزنید نصف‌شون کنید از وسط. کی داوطلب میشه؟ بهرامِ گودرز. یادتونه که مادر فَرود راجع‌به بهرام چی گفت. حالا فَرود می‌بینه یکی داره قوکــَش میاد بالای کوه، از نخوار می‌پرسه این کیه؟ نخوار میگه مطمئن نیستم، بهش می‌خوره از خاندان گودرز باشه. بهرام می‌رسه داد می‌زنه تو کی هستی؟ این بالا چی میخوای؟ لشکر به این عظمت رو نمی‌بینی؟ کوری؟

فرود هم داد می‌زنه که هوی یارو مواظب حرف زدنت باشا، مگه من چیزی گفتم که داد می‌زنی فکر نکن خیلی زورت زیاده‌ها، بیا عین دوتا آدمیزاد باهم حرف بزنیم. یه چیزی ازت می‌پرسم درست جواب بده تا منم درست جواب بدم. بهرام هم میگه یالا بگو ببینم حرفت چیه. فرود می‌پرسه سالار و بزرگان سپاه کیا هستن؟ بهرام داد می‌زنه که سالار طوس، با اختر کاویان و کوس، گردان هم از گودرز و گیو بگیر تا گستهم و فرهاد و زنگه و گرازه. فرود میگه پس چرا اسم بهرام رو نیاوردی؟! من با بهرام کار دارم که یهو بهرام میگه، ای شیرمرد، کی اسم بهرام رو به تو گفته؟! فرود میگه مامانم.
10
ادامه میده مادرم گفته دنبال بهرام و زنگه بگرد چون اونا یاران پدرت هستن و تو رو می‌شناسن که یهو بهرام میگه ای دردات تو سرم! فرودی تو ای شهریار جوان؟! فرود هم میگه ها فرودم! بهرام میگه کو لخت شو اگه راست میگی نشان پدرت رو ببینم! ۵رود هم می‌کنه می‌ریزه و خال روی بازوش رو نشون میده. بهرام هم خوشحال میشه. دوتاشون از اسب پیاده میشن. فرود میگه من اومدم بهتون بپیوندم، چند روز بیایین توی قلعه‌ی من مهمونی، اسب و سلاح و هرچی احتیاج داشتین بردارین، بعدشم بریم باهم کین‌خواهی پدرم.

بهرام میگه، باشه من به طوس میگم، ولی طوس یه مشکلی داره. خردمند نیست. ببین، هنر و گهر و نژادش اوکیه، ولی مغزش بعضی وقتا کیشمیشی میشه. آخرین بار داشت بر علیه کی‌خسرو همه رو می‌شوروند که از خاندان نوذر باید پادشاه انتخاب بشه و سر اون با خاندان ما چپ افتاده، به منم گفت که برو بالا و هیچ گفتگویی نکن، ببین کیه و دستور رو اعمال کن با کمند و تیغ. حالا اینجا هم ممکنه حرف منو قبول نکنه. پس بیا یه قراری بذاریم. اگه کسی غیر از من اومد پیش‌ت یعنی که طوس قاطی کرده و تو فرار کن برو توی قلعه. فرود هم میگه باشه و گرز فیروزه‌ی زرین خودشو درمیاره و میده به بهرام یادگاری جهت نشان دادن حسن نیت.

بهرام می‌ره به طوس میگه سردار زنده باد، من رفتم دیدم فرود شهریاره، برادر کی‌خسروعه، پسر سیاوش، خال روی بازوش رو نشونم داد. طوس هم قاطی می‌کنه که مگه من نگفتم بیارش پیش من تا خودم ببینم حرف حساب‌ش چیه؟! اگه اون شهریاره پس من اینجا چیکاره‌ام؟! دوباره این گودرزیان دارن لشکر رو بهم می‌ریزن! حالا دستور میدم یکی از شماها داوطلب بشه بره سرش رو با خنجر ببره و واسه من بیاره که ریونیز میگه من! این ریونیز رو یادتونه، دوماد طوسه.

بهرام میگه ای سردار، زود تصمیم نگیر، کار دست‌مون نده، این برادر شاه‌مونه. طوس ولی میگه توجه نکنید چند نفری برید و فرمان رو اجرا کنید. بهرام دنبال‌شون می‌ره که بابا نرید، این پسر سیاوشه، اصلاً قیافه‌ش هم با سیاوش مو نمی‌زنه، بدبخت می‌شیم. اونا هم گوش نمی‌کنن و میرن به سمت فرود. فَرود می‌بینه بعععله، طوس ریده! یکی غیر از بهرام داره میاد بالا. به نَخوار میگه این کیه؟ نخوار هم میگه ریونیزه، دوماد طوسه، چهل تا خواهر داره و خودش تک پسره. خیلی هم چاپلوس و دورقاب‌چین‌ـه و می‌خواد پیش طوس خودشیرینی کنه.

فرود میگه خب چیکار کنم؟ من تیرانداز ماهری‌ام، اسب‌ش رو بزنم یا خودشو؟ نخوار هم میگه خودشو بزن تا حساب کار دست‌شون بیاد وقتی اینقدر احمق‌ن که جواب نیک‌خواهی تو رو اینجوری میدن. فرود هم کمان رو می‌کشه و تیر رو چنان رها می‌کنه که میره میخوره توی ترگ رومی که روی سر ریونیز بوده، سوراخ‌ش می‌کنه، پیشونی‌ش رو هم سوراخ می‌کنه از اون‌ور سرش میاد بیرون. طوس می‌بینه، جلوی چشماشو خون می‌گیره میگه کاری می‌کنم که حتی کوه هم از این حرکت مجازات بشه. وای‌وای چطو الکی‌الکی اوضاع قاراشمی‌ش شد!

طوس به زراسب، که پسر طوسه، میگه زره بپوش و برو انتقام خون ریونیز رو بگیر. فرود می‌بینه یکی دیگه داره میاد بالا، به نخوار میگه این کیه؟ نخوار میگه این پسر طوسه، با خواهر ریونیز ازدواج کرده. الآن اومده انتقام بگیره. ولی تو نباید عقب بکشی، طوس فک کرده ما شوخی داریم! باید اینو هم بکشی تا طوس بفهمه چه گوهی خورده! یارو نخوار مثلاً قرار بود مشورت خوب بده، عزیزم ریدی که! فرود هم تیر میندازه و شکم زراسب رو میدوزه به زین اسب‌ش. خون‌ش می‌ریزه و از روی اسب میوفته و اسب‌ش برمی‌گرده. تا اینجا دو نفر از خاندان طوس رو کشته، عاخ عاخ. حالا طوس دیگه هیچی حالی‌ش نیست و خودش آماده میشه بره بالای کوه!

ادامه‌ی ماجرا رو در قسمت بعد تعریف می‌کنیم.

قسمت بعدی اینجاست

قسمت قبلی اینجاست

قسمت اول هم اینجاست

بهرامفرود
Student at Raviphotos
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید