Navidoo Jahanshahi
Navidoo Jahanshahi
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

Ghoorpashm in Grassy loop + 4SR 10BW + Shahnameh5 + StepN

Strava to Virgool

پامو که گذاشتم رو چمن سرما کمرمو سوزوند بعد دیدم عه قورپشم هم اومد. دیگه قورپشم زودتر رفت و من که رفتم خونه دیدم قورپشم مشق صبحانه‌شو کرده و داره موزیک‌شو می‌سازه، باید بریم اینستاگرام ببینیم چی از آب درومده. قسمت پنجم شاهنامه رو با فریدون جان داریم که می‌ره طبرستان (مازندران) نزدیک آمل یه جایی به اسم تمّیشه رو می‌کنه پایتخت. دیگه تا یه هفته جشن بوده توی کل مملکت، تعطیلی رسمی اعلام شده بوده، همه چی رو هوا. فریدون پونصد سال پادشاهی می‌کنه! سه تا بچه هم درست می‌کنه با زن‌های سابق ضحاک، واقعاً اموزنده‌ست این حرکت‌ش! دوتا پسر با شهرناز، یکی هم با ارنواز ولی روشون اسم نمی‌ذاره، چون‌کههههه
می‌خواسته صبر کنه ببینه بزرگ میشن چجوری میشن طبق اون اسم بذاره! (خداروشکر پدرمادر من این‌کارو با من نکردن!) دیگه وقت‌ش که میرسه به یکی از کادرست‌های دربار به نام جندل (بر وزن مندل!) میگه برو بگرد سه تا خواهر پیدا کن، اصیل و خوب و تِرِنگ. جندل هم ایران رو خاک می‌کنه پیدا نمی‌کنه. خبر دار میشه که پادشاه یمن، جناب آقای سَرو، سه تا دختر داره اوف! می‌ره و صحبت می‌کنه و سرو هم میگه وایسا مشورت کنم. گنده‌های مملکت رو خبر می‌کنه میگه چه خاکی تو سرم کنم؟! دلم به دل دخترام بنده ولی اگه بگم نه فریدون شقه‌م می‌کنه! اونام میگن گا خورده، بگو نه، می‌جنگیم، نوکر پدرش که نیستیم! یا بگو خیلی باید خرج کنی، رقم رو ببر بالا خودش جا می‌زنه! ولی سرو میگه مرده‌شورتون رو ببرن با این نظر دادن‌تون! با جندل درد دل می‌کنه و در نهایت میگه باشه ولی شرط‌ش اینه اون پسرا بیان اینجا حضوری ببینم‌شون. جندل هم می‌ره پیش فریدون میگه آقا سه تا خواهر پیدا کردم باقلوا! اتفاقاً اونا هم اسم نداشتن، چه تفاهمی! فریدون میگه باشه، به پسراش میگه فقط حواس‌تون رو جمع کنید، این سرو مارموزه، اونجا امتحان‌تون می‌کنه. ازتون می‌پرسه کدوم دخترم بزرگه کدوم کوچیک. شما بدونید که ترتیب ورودشون و نشستن‌شون برعکسه، میخواد گول‌تون بزنه. پسرا هم با همراهان میرن یمن، حالی و احوالی، می‌بینن که بعله، سر میز شام سه تا هلو اومد نشست جلوشون و سرو هم طبق پیش‌بینی ازشون می‌پرسه. اونا هم اول تستوسترون‌هاشون رو کنترل می‌کنن بعد میگن شما کوچیکترو رو نشوندی روبروی بزرگتروی ما و همینجوری به ترتیب. سرو هم میگه عافرین، حلال‌تون. موقع خواب میشه، سرو دخترا رو از پسرا جدا می‌کنه هول نکنن و نصف شب یه جادویی می‌کنه هوا سرد میشه، رودخونه و جنگل یخ میزنه ولی اون سه تا پسرای فریدونن، اونام یه جادو معکوس میزنن با نفری یه بیلاخ! صبح سرو می‌بینه که نوچ، انگاری باید کوتاه بیاد. دیگه عروسا و دومادا رو روونه می‌کنه به سمت فریدون. فریدون که فازش معلوم نبوده میگه بذار پسرای خودمو یه آزمایشی بکنم. جادو‌ رو روشن می‌کنه تبدیل میشه به یه اژدها می‌ره توی راه این طفلیا. توی سکوت شب یهو می‌پره جلوشون، اولی که خایه می‌کنه می‌زنه به چاک، دومی شمشیرشو درمیاره میگه بیا اینو بخور من پسر فریدونم، سومی می‌ره با اژدها وارد مذاکره بشه! فریدون که شرایط رو می‌بینه و نتایج دلخواه‌ش رو می‌گیره از پیش اینا غیب میشه برمی‌گرده دم دروازه شهر. اینا میرسن و روبوسکایی و اینا که فریدون میگه خوش‌اومدین صفا آوردین، بیاین تا رو شیش‌تاتون اسم بذارم! بعد میگه اون اژدها من بودم، به اولی میگه تو سلامتی خیلی برات مهمه و عافرین، کدوم احمقی با همچون اژدهایی وارد جنگ میشه، باتوجه به‌واژه سلامت، اسمشو می‌ذاره سلم. به دومی میگه ناز شجاعت و غیرتت، ماشالا پسرم، خاک تو سر آدم ترسو، اسم‌ش رو می‌ذاره تور، به سومی هم میگه عافرین، نه به اون شوری شور، نه به اون بی‌نمکی، از فکرت خوشم اومد تو کله‌ت خوب کار می‌کنه و اسمش رو می‌ذاره ایرج. انگار فقط اسم اولی رو مرتبط می‌ذاره، اونوقت از اول داستان همه رو حیرون کرده بوده! اسم عروسای گل‌ش رو هم می‌ذاره آرزو و ماه سومی رو یادم نمیاد، یه چیزی می‌ذاره دیگه! بعد اخترشناسا و طالع‌بین‌ها رو صدا می‌کنه ببینه طالع پسراش چجوریه. اونا هم طبق دوازده ماه و هفت جرم آسمانی تعیین میکنن و آخرش هم میگن آینده اینا جنگ و دعواست بین‌شون. حالا چجوری‌شو در قسمت‌های آینده خواهیم شنید. سلامت باشید، خدافظ‌شما!


قسمت بعدی اینجاست

قسمت قبلی اینجاست

قسمت اول اینجاست

Student at Raviphotos
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید