Strava to Virgool
قبل از ورکشاپ ریتم و دف استاد رضایینیا و سینا شهریاری عزیز بلیط ورودی رو انداختم گردنم و رفتم دوعیدم! حالا ببینیم در قسمت بیستوهشتم شاهنامه سیاوش قراره چیکار کنه. خب در قسمت قبل دیدیم که با اینکه سیاوش باعث میشه سودابه رو نکشن اما سودابه کینهای تیلیه! پس سیاوش دنبال یه فرصته که کلاً از اون کاخ بزنه بیرون تا کمتر تو چشم باشه. حالا جاسوسان شاه خبر میارن که افراسیاب دوباره میخواد حمله کنه به ایران. کیکاووس میخواد بره خداشو بکنه تو مشتش که موبدان دربار بهش میگن شما دوبار تا حالا شانسی زنده موندی! میخوای نرو بذار یکی دیگه بره. که سیاوش توی هوا فرصت رو میقاپه، تا هم بزنه بیرون و هم اسم و رسمی در کنه.
اینجا فردوسی باز شروع میکنه به اسپویلکردن که چنین بود رای جهان عافرین ، که او جان سپارد به تورانزمین ،، به رای و به(د)اندیشهی نابِکار ، کجا باز گردد بدِ روزگار . یعنی بدبخت نمیدونه قراره همونجا بمیره و زنده به ایران برنگرده! دیدین که دقیقاً همین حرکت رو اول داستان رستم و سهراب هم زد. حالا کیکاووس قبول میکنه و رستم رو صدا میزنه و کلی ستایشش میکنه و رستم هم میگه من کوچیک خودت و این سیاوش هستم، بریم جنگ.
لشکر افراسیاب گفتن صدهزار نفره، اینا هم دوازدههزار نفر جمع میکنن توی دشت سروچ (نزدیک همین کرمون خودمون) پهلوان بهرام و زنگهشاوران هم همراهشونه و میرن و کاووس هم اندازهی یکروز همراهیشون میکنه و میخواد برگرده سیاوش رو محکم بغل میکنه اشک میریزه انگار میدونه آخرین بارشه که میبیندش و باز فردوسی میگه چنین است کردار گردندهدهر ، گــَهی نوش یابی از او گاه زهر . بعله، دنیا همینه، عای روزگار! خب، اینا میرن پیش زال، یکماه خوش میگذرونن، می و مطرب، لشکر رو اونجا بزرگتر میکنن توی هرات جمعمیشن. خبر میرسه به پهلوانان توران، کرسیوز و بارمان و سپَهرَم. که یه شاه جوانی پیدا شده، با رستم داره میاد حمله.
نامه میدن به افراسیاب که چه کنیم، هنوز نامه نرسیده سیاوش میرسه به بلخ و میزنه تار و مار کنون! سه روز میجنگن میزنن خار تورانیان رو داستان میکنن. سیاوش نامه میده به کاووس که ما پیروز شدیم، بارمان در رفت، سپهرم هم فرار کرد به تِرمِذ (شهری در شرقخراسان) و سپاه افراسیاب الان سُغد (شهری در خراسان نزدیک سمرقند) هستن و ما هم بلخ رو گرفتیم، برو واسه رفیقات تعریف کن! کاووس هم میخونه، در ماتحتش عروسی میشه، میگه عجله نکن چون این افراسیاب بدچیزیه، تله میذاره، تا اون حمله نکرده تو شروع نکن.
حالا کرسیوز، که باشه داداش افراسیاب، میره میگه آقا اینا خیلی بودن، پنجاه برابر ما بودن! که گوه خورده! دروغ میگه که باختشون رو توجیه کنه (معنای اسم کرسیوَز هم میشه آدم سست اراده!) و اینجور اونجور که افراسیاب عصبی میشه یهجوری نگاش میکنه انگار دوست داره عین اون یکی برادرش این رو هم بزنه از وسط نصف کنه (اغریرت رو که یادتونه پرپر کرد) یه دادی میزنه سرش یه فحش آبداری هم نثارش میکنه و میگه باشه، یه استراحتی بکنید و واسه روحیه یه جشن و بخور بخور هم راه بندازید و آماده جنگ بشید و میگیره میخوابه که خوابش کیشمیشی میشه!
توی خواب تب میکنه داد میزنه خبر میرسه به کرسیوز میاد میبینه افراسیاب از خواب پریده بشدت میلرزه انگار دیوونه شده، بغلش میکنه میگه چی شدی؟ افراسیاب میگه کو بذار عقلم بیاد سرجاش همینجوری محکم بغلم کن، معلومه خیلی ترسیده کابوس بدی بود. یخورده میگذره کرسیوز میگه د لامصب بگو چطورت شده خب! افراسیاب هم میگه به هیشکی نگو، خواب دیدم زمین پر از مار شده، آسمون پر از عقاب، کوهها خشک، من توی خیمه بودم ایرانیان سیاهپوش نیزهور حمله کردن هیشکی کنارم نبود، دستمو بستن بردن پیش کاووس که یه بچه چهارده ساله شده بود عین رعدوبرق پرید با شمشیر نصفم کرد و از شدت درد از خواب پریدم.
کرسیوز میگه ایشالا خیره! (چجوری خیره آخه؟!) میگه باید بدیم موبدان خوابت رو تعبیر کنن. میگه حرفهایهای تعبیرخواب میان، میگه اگه به کسی بگین خوابم رو زندهتون نمیذارم، پول هم حسابی بهشون میده و خواب رو تعریف میکنه، اوناهم اول موسبنجعفر رو یاد میکنن و بعد میگن قول بده نکشیمون، معلومه تعبیرش اصلاً خیر نیست! میگن ببین، در جنگ با ایران دوحالت ممکنه پیش بیاد، یا سیاوش تو تو رو میکشه و تورانزمین به باد میره، یا اگه تو سیاوش رو بکشی چنان نفرین و طلسم میشیم که خودت که گاییده میشی هیچ، حتی یه نفر هم از تورانزمین زنده نمیمونه، خلاصه در هردوصورت آسفالتیم!
افراسیاب هم میگه خب، استراتژی اینه، گا خوردیم، صلح میکنیم! کلی گنج و هدیه میفرستم براشون که از خر شیطون بیان پایین. کرسیوز هم از رود جیحون رد میشه میره بلخ پیش سیاوش احترام میذاره میگه اصلاً اسم رستم که اومد افراسیاب گفت عاقا ما ارادت داریم! سیاوش و رستم یه هفته به کرسیوز جای استراحت و خوراک خوشمزه میدن و خودشون دوتایی میشینن به مشورت که این چرا اینجوری کرد؟! جاسوس میفرستن پیش افراسیاب تمام گزینهها رو بررسی میکنن که ببینن این چه کلکیه. آخرش سیاوش میگه به افراسیاب بگیم صدتا از عزیزان خونوادهش رو گروگان بده به ما اگه راست میگه.
کرسیوز هم پیام میفرسته به افراسیاب. افراسیاب اولش قاطی میکنه که یعنی چی؟! ولی آروم میشه میگه باشه دیگه، چیکار کنیم، اگه جنگ بشه هم که همین میشه تهش! خلاصه این گروگانها میرن پیش سیاوش، اونم با احترام میپذیردشون و همهچی داره به خوبی ختمبهخیر میشه که سیاوش نامه میفرسته به کیکاووس و ماجرا رو برای کیکاووس تعریف میکنه، و همهتون تا حالا این کیکاووس دیوونه رو شناختین، توی قسمت بعد میگیم که باز قراره چه گــُهیبزنه به داستان! تا قسمت بعد بای.