Navidoo Jahanshahi
Navidoo Jahanshahi
خواندن ۱۰ دقیقه·۱ سال پیش

Nuovo pantaloni + Shahnameh23,24 Sohrab2,3 + StepN

Strava to Virgool

شلوار صفر کیلومتر باشه! قسمت بیست‌وسه و بیست‌وچهارم شاه‌نامه رو داریم که سهرابِ چارده‌ساله به‌دعوت افراسیاب حمله‌کرده به ایران، هیشکی تخم‌نمی‌کنه باهاش بجنگه و یواشکی هم داره دنبال باباش، یعنی رستم، می‌گرده. الآن گژدهم داره از داخل دژ سپید نامه می‌نویسه برای کاووس‌شاه که یه نوجوونی اومده به اسم سهراب، اصلاً شبیه ترک‌های توران نیست، بیشتر شبیه سام هست‌ش و قدرت‌ش هم بی‌مثاله، هرچه سریع‌تر یه‌خاکی توسرتون بکنین! و اهالی قلعه سپید هم شبونه از کانال‌های زیر قلعه فرار می‌کنن و صبح سهراب می‌ره می‌بینه درب قلعه بازه و هیچ جنگ‌جویی نیست.

نکته‌ای که باید بهش توجه‌کرد اینه که فردوسی از اول داستان اسپویل‌کرده که آخرش چی میشه، اما ما نمی‌دونیم که رستم آیا سهراب رو می‌شناسه یا نه. الآن طبق نامه، اینا اسم سهراب رو می‌دونن. شباهت‌ش رو هم میگن که مثل سامه. حالا بریم ببینیم با نامه چه می‌کنن. بزرگان و شاه نامه رو می‌خونن و می‌گن یعنی کی زورش می‌رسه با سهراب بجنگه؟! خب زهرمار، همه‌تون می‌دونین دیگه، زودی بفرستین پی رستم، ماها رو حیرون‌کردن! کاووس به گیو میگه برو زابل‌ستان دنبال رستم، خیلی هم زود برو، معطل نکن، زودی دوتایی برگردین که کشور رو هواست. گیو می‌ره و ماجرا رو واسه رستم می‌گه.

نکته‌ای که باید بهش توجه‌کرد اینه که فردوسی از اول داستان اسپویل‌کرده که آخرش چی میشه، اما ما نمی‌دونیم که رستم آیا سهراب رو می‌شناسه یا نه. الآن طبق نامه، اینا اسم سهراب رو می‌دونن. شباهت‌ش رو هم میگن که مثل سامه. حالا بریم ببینیم با نامه چه می‌کنن. بزرگان و شاه نامه رو می‌خونن و می‌گن یعنی کی زورش می‌رسه با سهراب بجنگه؟! خب زهرمار، همه‌تون می‌دونین دیگه، زودی بفرستین پی رستم، ماها رو حیرون‌کردن! کاووس به گیو میگه برو زابل‌ستان دنبال رستم، خیلی هم زود برو، معطل نکن، زودی دوتایی برگردین که کشور رو هواست. گیو می‌ره و ماجرا رو واسه رستم می‌گه.نکته‌ای که باید بهش توجه‌کرد اینه که فردوسی از اول داستان اسپویل‌کرده که آخرش چی میشه، اما ما نمی‌دونیم که رستم آیا سهراب رو می‌شناسه یا نه. الآن طبق نامه، اینا اسم سهراب رو می‌دونن. شباهت‌ش رو هم میگن که مثل سامه. حالا بریم ببینیم با نامه چه می‌کنن. بزرگان و شاه نامه رو می‌خونن و می‌گن یعنی کی زورش می‌رسه با سهراب بجنگه؟! خب زهرمار، همه‌تون می‌دونین دیگه، زودی بفرستین پی رستم، ماها رو حیرون‌کردن! کاووس به گیو میگه برو زابل‌ستان دنبال رستم، خیلی هم زود برو، معطل نکن، زودی دوتایی برگردین که کشور رو هواست. گیو می‌ره و ماجرا رو واسه رستم می‌گه.


رستم می‌گه، عه! عجیبه! چجوری‌ شبیه سامه؟! حالا اگه ایرانی بود می‌گفتیم تخم‌ش افتاده اینور اونور سبز شده، اما ترک چجوری؟! بعد ادامه میده، البته من خودم یه پسر دارم از دختر شاه سمنگان! ولی اون الان بچه‌ست، من با مامان‌ش در ارتباط‌م، این قطعاً اون نیست! حالا بشین می بنوشیم، فردا میریم! فرداش خمارن، نمیرن، پس‌فرداش باز دوباره مست می‌کنن و روز چهارم میرن! خوشحال میرن پیش کی‌کاووس. شاه داد می‌زنه سر گیو که رستم خر کی باشه که دستور ما رو می‌پیچونه، بگیرین زنده دارش بزنین! گیو می‌گه آقا من صدسال همچین کاری نمی‌کنم. کاووس رو می‌کنه به طوس میگه حالا که اینطور شد دوتاشونو دار بزنین!


طوس می‌ره دست رستم رو می‌گیره (چه تخمی داشته!) رستم می‌زنه زیر طوس، طوس چند متر اونطرف‌تر با مخ میاد زمین و رستم داد می‌زنه گوه می‌خورین به من دست بزنین، من آزاد به دنیا اومدم، آزاد هم از دنیا میرم. شما هم خودتون برید سهراب رو زنده دار بزنین و از کاخ می‌زنه بیرون. پهلوونا به گودرز میگن تو تجربه و سن‌ت بیشتره برو اینا رو آشتی بده، وگرنه بی‌چاره‌ایم. گودرز هم می‌ره پیش کاووس و با زبون نرم توضیح میده که کاووس دقیقاً چه گـُهی خورده! کاووس‌شاه هم می‌گه ها راست میگی، برو از دل‌ش دربیار سر جدت!


گودرز هم با بقیه بزرگان می‌ره پیش رستم می‌گه شاه گوه خورد، طبق فرمایش خودش، رستم هم میگه نوش‌جون‌ش ولی من راضی نمیشم، من تا حالا دوبار جون‌ش رو نجات‌دادم، الان اگه بخواد منو پادشاه کنه هم قبول نمی‌کنم، تخت و تاج من همین اسب و کلاه‌خود منن. گودرز می‌ره سراغ پلن بی. میگه اصلاً شاه رو ول‌ش کن. الآن توی مردم اسم سهراب پیچیده، اگه تو نجنگی مردم فکر می‌کنن ترسیدی. بیا بریم بهشون نشون بده و اینجوری غیرت رستم رو میاره بالا.


میرن و میرسن به شاه. شاه شخصاً جلوی همه از رستم عذرخواهی می‌کنه. سابقه نداشته واقعاً. رستم هم می‌پذیره میگه دستور چیه؟ میگن امشب رو یه بزم داشته‌باشیم دورهم. فردا میریم. فرداش لشگر می‌کشن به‌سمت دز سپید. سهراب از دور سپاه ایران رو می‌بینه و به هومان میگه به‌به، چه دریای خونی درست کنم من! شب میشه. تهمتن، یعنی رستم، به کی‌کاووس میگه اگه اجازه بدین یواشکی برم یه آماری از دشمن دربیارم. کاووس می‌گه هادر خودت باش.


رستم لباس ترکان می‌پوشه می‌ره می‌بینه بساط می به‌راهه. پهلوانان هومان و بارمان و زندرَزم هستن و یکی هم از همه گنده‌تره وسط نشسته، هرکدوم از دستاش اندازه‌ی پای شتره، سینه‌ش مثل فیل و صورت‌ش هم قرمز خونی. یهو زندرزم شاشش می‌گیره! می‌ره بیرون می‌بینه یه نره‌غولی بیرون وایساده، می‌گه تو دیگه کی هستی که رستم یه مشت می‌زنه توی گردن‌ش و همونجا زرت‌ش قمصور میشه. رستم ‌جلدی برمی‌گرده. سهراب می‌بینه زند نیومد میگه برید ببینید چی‌شد، میرن و برمی‌گردن به سهراب میگن آقا جنازه‌شو پیداکردیم که سهراب جلدی می‌پره ببینه چه‌خبره و حسابی اعصاب‌ش کیــشمیشی میشه و دستور میده شب رو هشیار باشن و میگه من انتقام‌شو می‌گیرم.


به خیمه‌گاه ایرانیان پهلوان گیو نگهبان شبه، یهو می‌بینه یه غریبه با لباس ترک داره میاد می‌پره باهاش پنجه تو پنجه که رستم می‌خنده می‌گه بابا منم! می‌ره و به کی‌کاووس آمار دشمن رو می‌ده و از سهراب می‌گه که چقدر عجیبه که مثل سامه!


صبح میشه، سهراب می‌ره روی بلندی خیره میشه به سپاه ایران و به هُجیر که اسیرشده می‌گه هرچی ازت می‌پرسم رو درست جواب‌بده اگه می‌خوای زنده بمونی. اونم میگه چشم. سهراب می‌گه یه خیمه‌ای وسطه رنگش بنفشه و فیل داره و اینا، هجیر میگه این شاهه. بعدی سیاهه سمت راسته درفش‌ش خیلی بزرگه و اینا، هجیر می‌گه این طوس‌نوذره. بعدی قرمزه سپاه‌ش نیزه‌دار زیاد داره، میگه این گودرزگشوادگان. بعدی خیمه سبز داره یه پهلوان خیلی بزرگیه، از همه یکی دو وجب قدش بلندتره، اسب‌ش پیل‌پیکره، کمندش تا زمین می‌رسه، تابلوعه که این رستمه ولی هجیر میگه این یه پهلوان چینیه، تازه اومده پیش شاه، اسم‌ش سخت بود یادم رفته!


سهراب که داره طبق گفته‌های مادرش، تهمینه، دنبال رستم می‌گرده خیلی غمین میشه اما فردوسی ادامه میده، تقدیر خدا هرچی باشه همون میشه، هرچی هم زور بزنی کم و زیاد نمیشه! سهراب سوالاشو ادامه‌میده که اونی که کلاه‌ش زرینه، سواران‌ش زیادن، هجیر میگه این گیو، پور گودرزه. بعدی پرچم روشن داره، تخت عاج داره و اینا، هجیر میگه این پسر کی‌کاووس، فریبرزه. فعلاً با فریبرز کاری‌نداریم تا داستان سیاوش و کی‌خسرو رو رد کنیم. سهراب باز رو می‌کنه به هجیر می‌گه مطمئنی که اونی که میگی چینیه رستم‌پهلوان نیست؟! هجیر می‌گه، ها خیالت راحت. سهراب می‌گه پس کو رستم؟! هجیر می‌گه چه‌میدونم شاید فصل بهاره رفته زابلستان بگرده که سهراب قاطی‌می‌کنه که گوه نخور رستم مرد میدان جنگ چجوری‌ وسط جنگ رفته باغ و بوستان بگرده؟! هجیر میگه عامو رستم اصلاً در این ابعاد نیست، اندازه فیله، عصبانی بشه یه نعره می‌کشه همه قالب تهی می‌کنن، این رستم نیست.


حالا هجیر نادون توی دل‌ش به این فکر کرده که نشونه‌ی رستم رو ندم که اگه بفهمن همه سپاه حمله‌می‌کنن رستم رو می‌کشن و ایران به باد می‌ره. بعد هجیر رو می‌کنه به سهراب می‌گه واسه چی انقدر دنبال رستم می‌گردی بدبخت رستم قراره تو رو بکشه! که سهراب عصبانی میشه میگه خاک تو سر گودرز که پسری مثل تو ترسو داره و سوار اسب میشه می‌تازه به‌سمت سپاه ایرانیان، همه میرینن تو خودشون، سهراب رو می‌کنه به کی‌کاووس که خودم می‌زنمت به سیخ و بریون‌ت می‌کنم، هرچه زودتر بزرگ‌تون رو بفرستین به جنگ من.


کاووس‌شاه می‌فرسته دنبال رستم، رستم هم میگه این همه شاه دیدم، فقط این کی‌کاووسه که وقتی می‌فرسته دنبالم یعنی دوباره باید برم بجنگم، از بزم و شادی خبری نیست! می‌ره که آماده بشه می‌بینه گیو اومده کمک‌ش لباس بپوشه، بهرام داره اسب رو زین می‌کنه. معمولاً مرسومه که نوکرها پهلوان رو آماده نبرد کنن، اما اینجا این پهلوانان انقدر ترسیدن که دارن به‌جای نوکر رستم رو آماده می‌کنن و زودی فرار می‌کنن. رستم رو می‌کنه به برادرش زواره میگه، حداقل تو فرار نکن و به پشتیبانی‌م بمون.


رستم می‌رسه به سهراب، همه هم به صف آماده نبرد بزرگ هستن. رستم به سهراب می‌گه بیا بریم دورتر، سهراب هم میگه باشه پیرمرد! رستم هم جواب میده که منو پیر نبین که جنگ‌ها کردم، تو اگه زنده موندی دیگه از هیچ موجود زنده‌ای نترس، چون من همه گنده‌ها رو نفله کردم. سهراب که اینو می‌شنوه یهو دوزاریش میوفته و می‌گه گمونم تو رستم پسری دستان و سام و نیرمی. رستم میگه نه! من نوکر رستم‌م! البته معلومه چرا رستم داره دروغ می‌گه، می‌خواد حریف رو بترسونه که من به این زورمندی اگه نوکر رستم باشم، دیگه ببین رستم چیه. سهراب هم باز غصه‌ش می‌گیره که چرا نمی‌تونه باباش رو پیدا کنه.


نبردشون شروع میشه و اول با نیزه بعد با شمشیر بعد عمود، هردو حسابی خسته و تشنه شدن. فردوسی اینجا می‌گه حتی حیوونا هم بچه‌هاشون رو می‌شناسن، این آدمیزاد چیه بخداع! بعد میرن سراغ کمربند، رستم دست میندازه می‌بینه اصلاً سهراب از جاش تکون نمی‌خوره. بعد سهراب دست میندازه به گرز و یه ضربه میزنه به کتف رستم و بلاخره رستم یه ضربه می‌خوره و سهراب بهش می‌خنده و می‌گه، آخ چی شد پهلوان؟! مرد باش و خم به ابرو نیار! این رخش هم بیشتر از اسب شبیه خر می‌مونه با این پاهای نازک‌ش، تو هم حتماً احمقی که توی این سن و سال هنوز می‌خوای بجنگی!


رستم قاطی می‌کنه، می‌بینه زورش که به این نمی‌رسه، حمله می‌کنه به سپاه توران. سهراب هم می‌گه عه اینجوریه؟! اونم حمله می‌کنه به سپاه ایران! رستم بعد از چنددقیقه عقل‌ش میاد سرجاش و برمی‌گرده پیش سهراب و میگه چته؟! چرا با بقیه دعوا داری؟! سهراب هم می‌گه تو اول رفتی، به من میگی؟! رستم هم میگه بدبخت، هوا تاریک شده وگرنه حساب‌تو می‌رسیدم، حالا برو شب رو استراحت کن که فردا کشته‌ای! و دوتاشون میرن استراحت! رستم داره حسابی از بی‌تجربگی و بی‌دانشی سهراب سواستفاده می‌کنه وگرنه اینهمه شبا جنگ بوده تا صب.


سهراب می‌ره از هومان می‌پرسه که این مرد پیل‌پیکر اومد اینجا چیکار کرد؟ هومان هم میگه شما گفتی جنگ نیست فعلاً، سپاهیان هم دستور نداشتن، آماده نبودن، آشفته بودن، نتونستن درست بجنگن، حالا ولش کن بیا می بخوریم! اونور هم رستم میگه سهراب باهاتون چه‌کرد؟ و گیو میگه ما همه تخمامون بیخ گردن‌مون بود! طوس رفت جلوش سهراب با عمود زد تخت سینه‌ش کلاه‌خود طوس افتاد خودش هم دولا شد، دیگه هیشکی اصلاً اسب سوار نشد که سهراب بهش بتازه، سهراب هم هرچی گشت پهلوانی ندید. دیگه رستم می‌ره پیش کی‌کاووس و میگه عجب چیزی بود، این تازه سنی نداره. تا ببینیم فردا مگر توی کشتی گرفتن بهش پیروز بشم. کاووس‌هم میگه تنها کاری که از دستم میاد اینه که شب تا صبح دعا کنم! رستم هم می‌ره به استراحت‌گاه‌ش.


زواره، برادر رستم، می‌ره پیش‌ش می‌بینه غذا نمی‌خوره. میگه چطوری؟ میگه ببین اگه من فردا زنده موندم که درفش‌مون رو همراه‌ت بیار تا بریم بقیه‌شون رو هم بکشیم. ولی اگه مردم زاری نکن و همینجوری زبونی وصیت می‌کنه که جنگ رو ادامه ندین و برو پیش ننه بابا، دل ننه رو آروم کن، بگو شایسته مُرد. دنیا همینه. اینهمه کشت و تحقیر کرد، چه الان چه هزار سال، آخرش همینه. به بابا هم بگو کاووس‌شاه رو تنها نذار.

یه عاه بکشم فعلا، حالا این داستان ادامه داره. تا ببینیم قسمت‌های بعد چجوری‌پیش می‌ره.


قسمت بعدی اینجاست

قسمت قبلی اینجاست

قسمت اول هم اینجاست

رستم سهرابدنبال رستماسم سهرابرستم
Student at Raviphotos
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید