Navidoo Jahanshahi
Navidoo Jahanshahi
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

Parsa is here + 5R 8W + shahnameh14 + StepN

Strava to Virgool

گفتم هفت دقیقه دیگه می‌رسم شهربازی و اومد و دویدیم و راه رفتیم و گپ زدیم. با پارسا بحث فلسفی روان‌شناسی میشه، منم همش سوال می‌کنم. دیگه رفت و منم رفتم سراغ قسمت چهاردهم شاهنامه. خون و خون‌ریزی. در جریانید که سپاه توران به رهبری افراسیاب حمله کرده به ایران، روز دوم جنگه، به‌نظر می‌رسه عن‌قریبه افراسیاب ایران رو بگیره، نوذر هم باهاش شاخ‌به‌شاخ میشه و یه‌خورده تو سر و کله هم می‌زنن، و نوذر میگه گوه خوردم و عقب‌نشینی می‌کنه، زودی دوتا پسراش، طوس و گستهم رو صدا می‌کنه میگه، ببینید ما ریدیم! شما دوتا با زن‌ها و بچه‌ها فرارکنید از راه سپاهان (اصفهان) برید پارس تا منقرض‌نشدیم، یواشکی هم برید سپاه بفهمه از هم می‌پاشه. افراسیاب بارمان رو می‌فرسته جنوب. قارن خبردار میشه به نوذر میگه بذار من برم جنوب، نوذر میگه تو کارت نباشه، من پسرام رو فرستادم. قارن هم شب با بقیه پهلوانان می‌شینن به مشورت که این نوذر بی‌عرضه چرت میگه، من خودم میرم جنوب انتقام برادرم قباد رو از بارمان بگیرم، زن‌ها و بچه‌ها رو هم نجات بدم. می‌ره بارمان رو نفله می‌کنه، نوذر خبردار میشه قارن رفته جنوب اونم میندازه پشت سرش، افراسیاب هم میندازه پشت سر نوذر و اسیرش می‌کنه، خب، شاه به گا رفت! ویسه هم که از پهلوانان توران هست به افراسیاب میگه من برم جنوب دنبال پسرم بارمان، می‌ره و جسد بارمان رو می‌بینه و می‌رسه به قارن، بهش میگه ما کل ایران رو گرفتیم شاه رو هم گرفتیم کجا فرار می‌کنی ترسو که قارن می‌گه من فرار نمی‌کنم ... (فحش مناسب جای‌گذاری شود!) و می‌زنن به سپاه ویسه و همه رو تارومار می‌کنه و خود ویسه فرار می‌کنه. حالا بریم ببینیم زابل‌ستان اونورا چه‌خبره.

شماساس و خزروان از سپاه توران دارن به تاخت میرن به زابل‌ستان، حالا زال اونجا نیست، رفته گورابد که سام رو دفن کنه. پس کی زابل‌ستانه؟! مهراب. مهراب فهمیده الانه که زرت‌شون قمصور بشه یه نامه می‌فرسته به سپاه توران که آقاااا من خودم ضحاکی‌ام و باهم فامیلیم و از هرچی ایرانیه بیزارم، شما این پول و هدایا رو بگیرید و یه‌ذره صبر کنید تا من یه نامه بدم به افراسیاب و یه‌کارایی باهم پیش ببریم و زال رو نابود کنیم. ولی زبل این حرفا رو الکی زد. زودی یه نامه فرستاد به زال که اگه زودی نیای همه‌چی به گا می‌ره. زال هم میاد و یه عافرین جانانه میگه به مهراب و شبونه می‌ره نزدیک خیمه‌گاه شماساس و خزروان و سه تا تیر اندازه درخت با کمان‌ش پرتاب می‌کنه نزدیک خیمه، به نشونه تهدید. صبح اونا پا میشن تیرها رو می‌بینن، کپ می‌کنن، می‌فهمن کار زاله، شماساس به خزروان میگه مردکه‌ی پولکی، دیدی دست‌دست کردیم به گا رفتیم؟! خزروان هم میگه بابا طوری‌نشده شاشیدی ور خودت! خودم میرم می‌کشم‌ش. می‌ره، زال هم با همون گرز یک‌زخم می‌زنه شیت‌ش میده، گلباد رو هم با یه تیر میدوزه به اسب‌ش، می‌ره سراغ شماساس که شماساس درمیره. قارن هم از اونور میرسه از دست اونم درمیره، آخرش شماساس با چندتادونه مردجنگی پاره‌پوره میرسن به افراسیاب. افراسیاب هم جری می‌شه، سر نوذر رو از تن‌ش جدا می‌کنه.

شماساس و خزروان از سپاه توران دارن به تاخت میرن به زابل‌ستان، حالا زال اونجا نیست، رفته گورابد که سام رو دفن کنه. پس کی زابل‌ستانه؟! مهراب. مهراب فهمیده الانه که زرت‌شون قمصور بشه یه نامه می‌فرسته به سپاه توران که آقاااا من خودم ضحاکی‌ام و باهم فامیلیم و از هرچی ایرانیه بیزارم، شما این پول و هدایا رو بگیرید و یه‌ذره صبر کنید تا من یه نامه بدم به افراسیاب و یه‌کارایی باهم پیش ببریم و زال رو نابود کنیم. ولی زبل این حرفا رو الکی زد. زودی یه نامه فرستاد به زال که اگه زودی نیای همه‌چی به گا می‌ره. زال هم میاد و یه عافرین جانانه میگه به مهراب و شبونه می‌ره نزدیک خیمه‌گاه شماساس و خزروان و سه تا تیر اندازه درخت با کمان‌ش پرتاب می‌کنه نزدیک خیمه، به نشونه تهدید. صبح اونا پا میشن تیرها رو می‌بینن، کپ می‌کنن، می‌فهمن کار زاله، شماساس به خزروان میگه مردکه‌ی پولکی، دیدی دست‌دست کردیم به گا رفتیم؟! خزروان هم میگه بابا طوری‌نشده شاشیدی ور خودت! خودم میرم می‌کشم‌ش. می‌ره، زال هم با همون گرز یک‌زخم می‌زنه شیت‌ش میده، گلباد رو هم با یه تیر میدوزه به اسب‌ش، می‌ره سراغ شماساس که شماساس درمیره. قارن هم از اونور میرسه از دست اونم درمیره، آخرش شماساس با چندتادونه مردجنگی پاره‌پوره میرسن به افراسیاب. افراسیاب هم جری می‌شه، سر نوذر رو از تن‌ش جدا می‌کنه.شماساس و خزروان از سپاه توران دارن به تاخت میرن به زابل‌ستان، حالا زال اونجا نیست، رفته گورابد که سام رو دفن کنه. پس کی زابل‌ستانه؟! مهراب. مهراب فهمیده الانه که زرت‌شون قمصور بشه یه نامه می‌فرسته به سپاه توران که آقاااا من خودم ضحاکی‌ام و باهم فامیلیم و از هرچی ایرانیه بیزارم، شما این پول و هدایا رو بگیرید و یه‌ذره صبر کنید تا من یه نامه بدم به افراسیاب و یه‌کارایی باهم پیش ببریم و زال رو نابود کنیم. ولی زبل این حرفا رو الکی زد. زودی یه نامه فرستاد به زال که اگه زودی نیای همه‌چی به گا می‌ره. زال هم میاد و یه عافرین جانانه میگه به مهراب و شبونه می‌ره نزدیک خیمه‌گاه شماساس و خزروان و سه تا تیر اندازه درخت با کمان‌ش پرتاب می‌کنه نزدیک خیمه، به نشونه تهدید. صبح اونا پا میشن تیرها رو می‌بینن، کپ می‌کنن، می‌فهمن کار زاله، شماساس به خزروان میگه مردکه‌ی پولکی، دیدی دست‌دست کردیم به گا رفتیم؟! خزروان هم میگه بابا طوری‌نشده شاشیدی ور خودت! خودم میرم می‌کشم‌ش. می‌ره، زال هم با همون گرز یک‌زخم می‌زنه شیت‌ش میده، گلباد رو هم با یه تیر میدوزه به اسب‌ش، می‌ره سراغ شماساس که شماساس درمیره. قارن هم از اونور میرسه از دست اونم درمیره، آخرش شماساس با چندتادونه مردجنگی پاره‌پوره میرسن به افراسیاب. افراسیاب هم جری می‌شه، سر نوذر رو از تن‌ش جدا می‌کنه.


افراسیاب بعدش می‌ره سراغ بقیه اسیران که همراه نوذر بودن، پهلوانان و بزرگان مملکت، ولی اغریرت میگه آقا اینا رو نکش، خوبیت نداره، اینا رو بده من ببرم ساری توی یه غاری زندانی کنم. افراسیاب هم قبول می‌کنه و می‌ره ری تاج پادشاهی ایران‌زمین رو می‌ذاره سرش. پسرای نوذر که خبر مرگ‌ش رو می‌شنون نامه میدن به پهلوانان کشور که بریم انتقام و همه میگن هااااا می‌زنیم پچ‌شون می‌کنیم، زال از همه بلندتر میگه. خبر میرسه به اسرای ساری، اونا یه حساب کتاب می‌کنن می‌بینن اگه افراسیاب بفهمه همه زندانیا رو جلوجلو می‌کشه، به اغریرت میگن ما رو آزاد کن ما فرار می‌کنیم و از تو هم به نیکی یاد می‌کنیم که اغریرت میگه منو احمق (چیزخل!) فرض کردین؟! اونوقت افراسیاب بهم یه کارت صدعافرین میده! یه کار دیگه می‌کنیم، شما به زال بگین من خودی‌ام، یه لشکر بفرسته اینجا مثلاً با هم درگیر میشیم و عقب‌نشینی می‌کنیم اونام شما رو نجات میدن. زال نامه رو می‌گیره و رو می‌کنه به سرداران میگه کی جرات داره بره؟ گشواد میگه من، می‌ره و اونا رو نجات میده و برمیگرده پیش زال. اغریرت هم برمی‌گرده آمل که افراسیاب میگه حالا خوبت شد؟! ادعای خردمندیت میشه، اغریرت هم میگه برو از خدا بترس که افراسیاب شمشیر می‌کشه بالاتنه و پایین‌تنه‌ش رو از هم جدا می‌کنه و خلاص. زال هم می‌ره به جنگ افراسیاب، وسط اون خون و خون‌ریزی هم میگه آقا مملکت بدون شاه نمیشه، نوذر هم که دی‌ان‌ای‌ش باگ داشت، فَرَّه ایزدی از روش ورداشته‌شده‌بود، یکی دیگه از نژاد فریدون پیداکنید که پیدامی‌کنن، زَو پسر طهماسب. بریم ببینیم آیا قسمت بعدی آقای رستم افتخار میدن دوتا سکانس در خدمت‌شون باشیم یا نه! پس تا بعد.


قسمت بعدی اینجاست

قسمت قبلی اینجاست

قسمت اول هم اینجاست

نامه
Student at Raviphotos
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید