Navidoo Jahanshahi
Navidoo Jahanshahi
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

Shahnameh30 Siyavash migration + StepN

Strava to Virgool

رسیدیم به قسمت سی‌ام شاه‌نامه، در کمال تعجب! خب، دیدیم در قسمت قبل که سیاوش به زنگه‌شاوران گفت گروگان‌های افراسیاب رو پس بده و بهرام‌گودرز هم سپاه ایران رو به طوس تحویل بده و خود سیاوش هم بره ببینه ادامه زندگی‌ش رو کجا باید بگذرونه، حالا زنگه رسید به دربار افراسیاب و نامه رو هم خوند و افراسیاب می‌بینه این کاووس عجب وحشیه!


پیران‌ویسه، خردمندترین پهلوان توران، میاد و افراسیاب باهاش خلوت می‌کنه که خب چه کنیم با این وضع؟ پیران هم می‌گه به‌نظرم یه نامه بده به سیاوش و ازش بخواه بیاد کشور ما پناهنده بشه. این همین‌که این گروگان‌ها رو نداد به کاووس تا بکشه‌شون یعنی قابل اعتماده، از نظر فرهنگ و خرد و مهارت جنگ و... هم تعریف‌شو خیلی شنیدم. و هم‌چنین این کاووس احتمالاً به زودی سقط بشه و تو می‌تونی دخترتو بدی به سیاوش همراه یه مملکتی که بره آبادش کنه تا بعدش سیاوش بشه شاه ایران و توران.


افراسیاب می‌گه بابا این بچه ی شیره، الآن‌شو نبین جوونه، بزرگ میشه هار میشه بدبخت می‌شیم. ولی دیگه صحبت می‌کنن و قرار میشه افراسیاب نامه بنویسه برای سیاوش که بیا. می‌نویسه که زشته بخوای از کشور ما رد بشی و نمونی و بری یه جای دیگه، جای به این خوبی، بیا جات روی سر ماست، بعدشم این کاووس آتیش‌ش می‌خوابه و اگه دوست داشتی می‌تونی برگردی ایران. زنگه هم خیلی عجله‌ای نامه رو می‌بره واسه سیاوش.


سیاوش هم یه‌خورده دل‌ش می‌سوزه به بخت و اقبال‌ش که حالا دیگه دشمن بهش پیشنهاد پناهندگی داده. نامه می‌نویسه به کاووس که با نام و یاد خداع، عامو ای چه زندگیه؟! اولش که منو انداختی توی ماجرای شبستان، بعدشم انداختیم توی آتیش، بعدشم اومدم جنگیدم، وقتی هم صلح کردم تو اینجوری خار و خفیف‌م کردی، امیدوارم شاد باشی چون که همیشه بدبختی‌هات به من رسید. بعدشم وصیت می‌کنه به بهرام که سپاه رو تحویل طوس بده. خودشم یه مقدار پول و همراهی گزین می‌کنه که سفر رو آغاز کنه. (مثلاً لحن شاهنامه روم تاثیر گذاشته!)


میره از شهر ترمذ و چاچ رد میشه و توی قچقارباشی یه خورده استراحت می‌کنه که پیران خبردار میشه و میاد استقبال‌ش و همدیگه رو بغل می‌کنن و پیران کلی عزت و احترام سرش می‌ذاره که اگه دوست داشته باشی افراسیاب مثل یک پدر حمایت‌ت می‌کنه و منم در خدمت‌ت هستم دربست. درواقع داره تمام تلاش‌شو رو می‌کنه که سیاوش پناهنده توران بشه. دوتایی یخورده توی آبادی دور می‌زنن که یهو سیاوش یاد محل بزرگ‌شدن‌ش در دوران کودکی‌ش میوفته و اشک‌ش سرازیر میشه. پیران می‌بینه می‌فهمه چطورش شده. میگه سیاوش‌جون، تو سه تا ویژگی داری که کم‌نظیره، یک اینکه از تخم کی‌قبادی، دو اینکه زبون‌ت جز به راستی نمی‌چرخه، سه هم صورت‌ت جون میده واسه مدلینگ! این افراسیاب هم اسم‌ش همه‌جا به بدی دررفته، اما توی دل‌ش هیچی نیست.


بعدشم من خودم کسی‌ام برای خودم، هم از اقوام افراسیاب‌م و یه جورایی معلم‌ و بزرگ‌ترش به‌حساب میام، هم اینکه خودم یه سپاه به چه بزرگی دارم که اگه نباشه سپاه توران ناقص می‌مونه واسه همین یه استقلالی توی تصمیم‌گیری‌هام دارم، پس اگه افراسیاب بخواد اذیت‌ت کنه من پشت‌تم. میرن و افراسیاب می‌رسه از روی اسب می‌پره پایین، سیاوش هم می‌پره پایین، همدیگه رو بغل می‌کنن و می‌بوسن که کجا بودی تا حالا؟! تو کجا بودی تا حالا؟! میرن و افراسیاب می‌نشوندش روی تخت و میگه خاک توسر کاووس که قدر تو رو ندونست. حالا قسمت گل‌و بلبل داستان رو پیش می‌بریم.


افراسیاب عین مربیع زهراع میگه پنج‌ونیم صبح میریم چوگان‌بازی! میرن و افراسیاب به سیاوش می‌گه شنیدم بازی‌ت خیلی خوبه، تو اونور یار بکش من اینور که سیاوش تعارف می‌کنه نه آقا من اصلاً بلد نیست، اگه اجازه بدید توی تیم تو باشم یاد بگیرم که افراسیاب میگه گوه نخور، سیاوش هم میگه باشه! افراسیاب می‌کشه گلباد، کرسیوز، جهن، پولاد، پیران، نستیهن و هومان. به سیاوش هم می‌گه که رویین، شیده، اندریمان، اوخاشت باشه واسه تو که سیاوش می‌گه آقا من دوست دارم از ایران یار بکشم، افراسیاب هم می‌گه خب، باشه، بکش. توجه داشته باشید که سیاوش تنها پناهنده نشد، کلی همراهی داشت. آره خلاصه بازی شروع میشه.


تبیره (ساز کوبه‌ای) به صدا درمیاد و اسب‌ها می‌تازن، خاک میشه، گرد و خاک می‌ره خورشید رو می‌پوشونه. افراسیاب میگه خب، گوی رو بدیم به سیاوش ببینیم چیکاره‌ست، که می‌بینن اوف چطو پاره می‌کنه، همه می‌گن با اختلاف از همه چوگان‌بازها بهتره لامصب. دیگه یه ذره بازی می‌کنن افراسیاب می‌گه شما بازی کنید من خسته شدم، میرم تماشاتون می‌کنم، اونا هم تا غروب بازی می‌کنن. سیاوش داد می‌زنه سر یارانش که جنگ واقعی که نیست ایطو می‌تازین، یه ذره هم بذارید توپ به دست تیم افراسیاب برسه! دیگه اونام هم شل می‌گیرن.


بعد افراسیاب می‌گه شنیدم تیراندازی با کمان‌ت هم مشهوره، بریم ببینیم چیکاره‌ای. میگه کرسیوَز کمان شاهانه رو میاره و می‌گه به زه‌ش کن. واسه دوستان یه توضیح بدم، کمان رو فقط موقع استفاده زه می‌کنن، بقیه وقتا اون زه رو باز می‌کنن، چون بدنه تحت فشار خراب میشه کج میشه. خلاصه کرسیوز هرچی زور می‌زنه نمی‌تونه زه رو برسونه به گوشه بالایی. افراسیاب میگه بده خودم زه‌ش می‌کنم و میگه جوون که بودم کسی جز من زورش نمی‌رسید با این کمان تیر بندازه، بعد کمان رو میده به سیاوش ببینه چه می‌کنه. سیاوش هم جلدی می‌پره توی میدون و اسب رو سوار میشه و در حال حرکت اون هدف رو سوراخ سوراخ می‌کنه، عین چلوصافی تحویل میده به افراسیاب.


میرن می می‌نوشن و افراسیاب هدایا رو میده به سیاوش، چند نفر از آدم‌های کار درست رو هم صدا می‌کنه میگه شما دیگه با سیاوش باشید. بعدشم سیاوش رو می‌بره شکار ببینه اونجا چیکاره‌ست. فعلاً روابط خوبه، تازه توی قسمت بعدی ازدواج هم به گل و بلبل داستان قراره اضافه بشه. اینو همینجا تموم می‌کنیم و ادامه‌ش باشه واسه قسمت بعد. بای تا قسمت بعد.



قسمت بعدی اینجاست

قسمت قبلی اینجاست

قسمت اول هم اینجاست

سیاوش
Student at Raviphotos
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید