Navidoo Jahanshahi
Navidoo Jahanshahi
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

Shahnameh48 Tous's dreaming Siyavosh + StepN

Strava to Virgool

مستقیم بریم سراغ قسمت چهل‌وهشتم شاه‌نامه، در قسمت قبل دیدیم که ایرانیان بدجوری شکست خوردن و رفتن روی کوه هماون سنگر گرفتن، سپاه توران هم به خاطر باد مخالف نمی‌تونه حمله کنه، منتظره تا از کمبود آذوقه تلف بشن. البته ایرانیا یه نامه فرستادن واسه کی‌خسرو و کمک خواستن. حالا ببینیم چی میشه.


شبه، سپاه توران توی آرامشه که یهو می‌بینه حمله شد! طوس و گیو و رهام و چند تا یل دیگه پاتک زدن و کشتن و پرچم پاره کردن! هومان میرسه قاطی می‌کنه روی سپاه‌ش که شما نباید یه نگهبان بذارید برای خودتون بی‌شعورا؟! شروع می‌کنن جنگیدن. در واقع، این پهلوانان ایرانی اومدن وقت تلف کنن تا بلکه کمکی برسه، وگرنه از گرسنگی می‌میرن تا چند روز دیگه.


حالا بیژن و گستهم و چند تا دیگه از جوونا روی کوه موندن مراقب سپاه که می‌بینن طوس و بقیه دیر کردن، نگران میشن میرن دنبال‌شون و می‌بینن اوه اوه وضعیت چقدر خرابه، یه ذره می‌جنگن و همگی باز برمی‌گردن روی کوه که طوس میگه دردابلاتون، خوب شد اومدین! امیدوارم زنده بمونم تا وقتی سپاه کی‌خسرو میاد من تعریف کنم که چجوری ما رو از مرگ نجات دادین. از اونور هومان هم خیلی عصبانیه، میگه بذار صب بشه کون‌شون رو پاره می‌کنم!


حالا بریم ببینیم در کاخ کی‌خسرو چه‌خبره. نامه می‌رسه، کی‌خسرو غمگین میشه، دست به دامن رستم میشه. رستم هم با اشتیاق می‌پذیره. شاه گنج و هدیه میده. میگه غیر از سپاه خودت سپاه فریبرز رو هم همراه‌ت ببر. رستم هم می‌ره به فریبرز میگه تو و گرگین جلوتر از من برید، من یه ذره بعد از شما میام. اونجا هم رسیدی به طوس بگو حمله رو شروع نکنه تا من برسم. حالا چرا؟! نکته‌ش بعداً معلوم میشه.


حالا روی کوه هماون، طوس د‌ل‌نگران خوابیده که خواب می‌بینه یه شمعی از وسط آب اومد بیرون و روش یه تختیه و روی تخت سیاوشه که لبخند میزنه و میگه نگران نباش، به زودی نجات پیدا می‌کنید و خاندان گودرز هم که کشته شدن الان پیش من در گلستان بسر می‌برن. طوس بیدار میشه از شدت خوشحالی می‌ره پیش گودرز و خواب‌ش رو تعریف می‌کنه تا دل اونم آروم بشه.


هومان ولی دیگه خیلی قاطی کرده میگه حمله کنیم همه‌شون رو بکشیم که پیران میگه چه‌ته؟! گمونم رد دادی! ندیدی چطو عین شیری حمله کردن؟! دشت روبرو رو نگاه کن، از بس جنازه‌هامون ریخته راه معلوم نیست. دندون سر جگر بذار تا خودشون تا سه روز دیگه تلف میشن. و واقعاً هم دارن میشن. طوس داره به بقیه میگه ما این حمله‌های ناگهانی‌مون رو ادامه بدیم، چون به زودی از گرسنگی و تشنگی تلف میشیم.


حالا توی سپاه توران یه خبرایی شده. ارتش جدید داره میاد بهشون بپیونده. خاقان چین داره میاد با کاموس، اهل کُشان، که اندازه‌ی فیل زور داره، یه نفری حریف گودرز و طوس میشه. سپاه‌شون از هرجایی که رد میشه همون گرد پاهاشون همه جا رو با خاک یکسان می‌کنه. ارتش دارن از سپیج‌آب تا دشت روم، منثور هست، پیران هم تو کون‌ش عروسیه که بلآخره سپاه‌شون یه جون تازه‌ای گرفت. پهلوونای دیگه هم هستن، کندر از سقل‌آب (روسیه)، بیوَرد اهل کات (خوارزم)، سگسار از قرچه، شنگل از هند، از چغان فرتوس اومده، گهار گهانی اومده، شمیران هست‌ش از شگن، گرگو هست، یه عالمه اسم اجق وجق قطار کرده، حتی نمی‌تونم تلفظ‌شون کنم!


پیران که تا حالا اینقدر مثلاً آروم و صلح‌جو بود الان از همه خوشحال‌تره که قراره ایرانیان رو جر بدن، حتی میگه اگه اینا نجنگن خودم میرم و تا بتونم از ایرانیان می‌کشم. حتی میرم تا کاخ پادشاهی کی‌خسرو! حالا خاقان می‌رسه می‌بینه چقدر همه‌چیز مهیا و آراسته‌ست، میگه بخ بخ اینجا جنگه یا جشنه؟! چقدر از دیدن پهلوان پیران خوشحالم. بعد میگه که خب تعریف کنید، سپاه دشمن چجوریاست؟ کی‌ان؟ چی‌ان؟ چی دارن؟ که پیران میگه این ایرانیا خیلی ضعیف و بدبختن، الانم فرار کردن به کوه هماون.


بزرگان‌شون طوس و گیو اینا. خاقان میگه خب پس جای نگرانی نیست، بیایید امشب رو می بنوشیم، وقت زیاده! حالا ایرانیان از بالای کوه متوجه یه تغییراتی توی سپاه توران میشن. طوس هم حدس می‌زنه که شاید سپاه جدید اومده و اگه رستم نرسه دیگه امیدی نیست. یه جوری به گا میریم که جنازه‌مون هم برنمی‌گرده که بلکه یکی بالای سرمون سوگواری‌کنه!

10

گیو می‌پره تو حرف‌ش که چی داری میگی توی این وضعیت؟! نگران نباش، اصلا خندق می‌کنیم و معطل‌شون می‌کنیم تا سپاه جدیدمون برسه. دیگه این قسمت رو همینجا تموم کنیم و ادامه جنگ ایران و توران رو با حضور رستم و خاقان و کاموس کُشانی و دیگران بذاریم واسه قسمت بعد. پس فعلا بای.


قسمت بعدی اینجاست

قسمت قبلی اینجاست

قسمت اول هم اینجاست

جنگ ایرانسپاهخاقان چین
Student at Raviphotos
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید