ویرگول
ورودثبت نام
Navidoo Jahanshahi
Navidoo Jahanshahi
خواندن ۶ دقیقه·۱۰ ماه پیش

Shahnameh52 Rostam's negotiation with Piran + StepN

Strava to Virgool

قسمت پنجاه‌ودوم شاه‌نامه رو بشنویم. در قسمت قبل دیدیم که رستم زد کاموس و چِنگش و اشکبوس رو که گنده‌های دشمن بودن عین چاربرگ کاغذکاهی پاره‌پوره کرد، هومان با لباس مبدل رفت پیش‌ش و رستم گفت فقط با پیران حاضره مذاکره کنه. الآن پیران می‌خواد بره پیش رستم ببینه چه گِلی می‌تونه سرش بگیره.


پیران از شدت استرس و تپش قلب داره می‌میره، میرسه به سپاه ایرانیان، به رستم خبر میدن یه تورکی اومده، رستم می‌ره می‌پرسه تو کی هستی که پیران میگه پیرانم و می‌پرسه خودت کی هستی که رستم می‌گه خب رستمم و دوتایی میگن بهههه! خوبی؟! چه خبر؟! خونواده چطورن؟! پیران میگه ای گا بشه تو این جنگ! اون طفلکی سیاوش رو کشتن هرچی اونجا آتیش گرفتم گریه زاری کردم هرچی الان از عواقب‌ش آب خوش از گلوم پایین نمیره. حیرون موندم بین ایران و توران، یه پسری دارم اینجا، اسم‌ش رویین هستش، سلامت باشین! از یک طرف نمیتونم جای دیگه زندگی کنم، از یک طرف باید فرمان‌های افراسیاب رو اطاعت کنم. گا تو این پیشونی!


توجه داریم که این پیران چقدر داره زبل بازی درمیاره. الآن میگه من واسه حفظ ظاهر لشکر آرایش کردم، وگرنه اصلا جنگی ندارم، که این حرفا رو قبل از جنگ به طوس هم می‌زد و همزمان به افراسیاب می‌گفت من دارم سرشونو گرم می‌کنم که سپاه آماده بشه و وقتی خاقان چین و بقیه رسیدن می‌گفت من اصلاً می‌خوام ایران رو فتح کنم! یه همچین مارموزیه. بعد هم میگه به رستم میگه من داغ برادرم، پیلسم، هم روی دلم موند که خود جناب‌عالی زحمت کشیدین تیکه‌تیکه‌ش کردین. این لشکریان چین و هند و... هم که اصلاً با ایران جنگی ندارن، اینا سپاسی اومدن، به درخواست ما اومدن. اگه صلاح میدونی بیا آشتی کنیم.


حالا رستم در جواب میگه که عزیزم، تو دو تا راه داری، یک اینکه تمام کسانی که در قتل سیاوش دست داشتن رو تحویل بدی، دو اینکه خودت پناهنده بشی به ایران که اونجا البته ما زندگی شایسته‌ای برات فراهم می‌کنیم. پیران هم پیش خودش فکر می‌کنه که عزیزم ریدم توش که! نه اون شدنیه نه این! پیش خودش میگه الان باید یه حرکتی بزنم که کم خسارت‌تر باشه. رو می‌کنه به رستم میگه که اجازه بده من میرم با خاقان و دوستان صحبت می‌کنم یه نامه هم می‌فرستم برای افراسیاب ببینم چیکار میتونم بکنم. رستم هم میگه باش.


پیران میرسه به خاندان ویسه، که خاندان خودشن، وضعیت رو شرح میده. میگه عزیزان، دوستان، به گا رفتیم، این همون رستمه. اینجوری اگه ادامه بده از توران زمین فقط یک ویرانه می‌مونه. من هرچی به اون افراسیاب فلون فلون شده گفتم نکن گوش نکرد زد اون بچه رو کشت، بدبخت شدیم، همش غرغر. بعد میره به سمت خاقان که می‌بینه اووووه، چه خبره!


خاقان و بقیه دوستان نشستن دور هم دارن برنامه می‌ریزن برن از کشور خودشون و کشورهای هم‌پیمان مثل برگوش و مازندران (همون جایی که پر از دیو بود) آدم جمع کنن که چی؟! که به کین‌خواهی کاموس کُشانی برخیزن! الآن کین روی کین اومد! الآن داره جنگ از ایران و توران فراتر میره! پیران می‌بینه تصمیم گرفتن تا رستم رو نکشن و سیستان رو به آتش نکشن آروم نگیگیرن. توی دلش می‌گه بدبختا نمی‌دونن با چی طرفن. بهشون میگه دوستان، خر نشین! تمام این بدبختی‌های ما از همین ماجرای سیاوش درست شد، شما دیگه برای خودتون ماجرای جدید درست نکنید. این رستم خودش اینطور، اسب‌ش اونطور، با این در نیوفتید.


خاقان رو می‌کنه به دوستان دیگه میگه با توجه به حرف‌های پیران، شما نظرتون چیه؟ شنگُل هندی میگه آقا زشته، تمام این لشکریان و پهلوانان و کرور کرور آدم از یه دونه آدم می‌ترسه؟! خیلی خنده‌داره! اون کاموس بیچاره زمان‌ش سر اومده بود که کشته شد، دلیل نمیشه که اینجوری خایه کنین! فردا، سپیده دم، گرزها رو می‌کشیم، هوا رو از ابر و بارونِ تیر و نیزه سیاه می‌کنیم، کاری می‌کنیم که هیچ سری روی هیچ بدنی نمونه. شما فقط هرکاری من گفتم بکنید، من خودم حمله می‌کنم به اون سگزی، شما هم امون ندید.


توجه دارید که این پهلوونا هیچ‌کدوم رستم رو با اسم خودش صدا نمی‌زنن، میگن سگزی، یعنی انگار میگن همون یارو که از سیستان اومده. می‌خوان اسم‌ش رو نیارن که بزرگ جلوه نکنه. حالا در جواب‌ش پیران و بقیه میگن عافرین با این روحیه‌ت و حله. پیران توی دل‌ خودش میگه خب اصلا شاید هم تونست و سودش هم واسه ماست. پیران می‌ره پیش سپاه توران، هومان بهش میگه خب، نظرشون چی‌بود؟ پیران هم تعریف می‌کنه، هومان میگه، ای بدبخت شنگل! اینا فکر کردن میتونن بخت و اقبال رو دور بزنن! نه عزیزم! تک تک‌تون قراره بمیرین! هومان به گلباد می‌گه نظر تو چیه؟ گلباد میگه خب حالا شایدم تونست رستم رو بکشه، خدا رو چه دیدی؟!


حالا رستم بزرگان سپاه ایران رو جمع کرده باهاشون صحبت می‌کنه. میگه چی گفتن با پیران. یه چیزی رو هم اضافه می‌کنه که من خواب دیدم پیران می‌میره، افراسیاب هم بعدش به دست کی‌خسرو می‌میره. با این وجود من دوست ندارم خودم پیران رو بکشم، چون که آدم درستیه. و اینکه اگه ماجرای تورانیان رو تموم کردیم یادمون باشه که ما با بقیه کشورها جنگی‌ نداریم. حالا گودرز به رستم می‌گه که مرسی هستی! زنده باد و ادامه میده تا بخت و اقبال چی باشه و میگه

ز جنگ، آشتی بی‌گمان بهتر است ، نگه کن که گاوت به چرم اندر است ،،


یعنی معلوم نیست از این گاو چه جور چرمی دربیاد. بعد، گودرز رو به رستم ادامه میده که یه چیزی بهت میگم، گوش کن، آدمی که زات‌ش کج باشه هرکاری کنه راست نمیشه! یعنی نمی‌تونه راست بگه. بعد هم قضیه‌ی پیران رو تعریف می‌کنه که این آدم تمام این دروغ‌ها رو به ما هم گفت. الآن از تو ترسیده و چون بزرگ‌شون، کاموس، رو هم کشتی اینجوری میگه، ولی آب‌ها که از آسیاب بیوفته این باز صف اول جنگ وامیسته. رستم هم می‌گه درست میگی، اما من نمی‌تونم از در دشمنی وارد بشم وقتی اون با خوبی وارد شده. یادمون نره که اون کسی بود که هوای سیاوش و زن و بچه‌اش رو داشت. ما می‌ذاریم وقتی پیمان‌شکنی کرد و جنگ رو شروع کرد خشتک‌شو می‌کشیم روی سرش! گودرز هم میگه عای زنده باد.

11

رستم میگه دیگه شب شده، مغزامون دیگه نمی‌کشه، کو یه شرابی بیارین یه ذره حال کنیم، صبح که شد می‌خوام همین گرز رو بکنم تو کون‌شون! حالا صبح شده، رستم گرز مذکور رو برداشته به همراه تمام سلیح نبرد، آماده جلوی سپاه ایران وایساده. راست سپاه گودرز، چپ فریبرز، وسط هم طوس. دیگه دارید حفظ می‌شید گمونم! اون‌طرف، سپاه دشمن، خاقان چین در قلب‌گاه وایساده سوار یک فیلی اندازه‌ی کوه بیستون. راست سپاه کُندر، چپ هم گهار. حالا پیران میاد جلوی سپاه پیش کی؟! پیش شنگل هندی و بهش می‌گه، جهت یادآوری، شما دیروز گفتی اونرشیپ کشتن رستم رو شما برمی‌داری و خودتم کارای کشتن‌شو انجام میدی، درسته؟! ما به امید تو اومدیما... که شنگل‌ میگه بعله پهلوان، سر حرفم هستم، با تیر سوراخ سوراخ‌ش می‌کنم، خیالت تخت.


حالا سپاه سه‌تیکه میشه، تیکه وسط فیل‌ها رو داریم به چه عظمت، ولی لامصب خوشگل، اینا واسه خاقان چینه، روی سرشون نقش و نگار، گوشواره و تاج، یه طوق زر انداختن گردن‌شون، شکم‌شون هم با بندهای طلا. روشون یه دیبای چین انداختن، روی دیبا یه تخت زرین گذاشتن. ناله‌ی کره‌نای که بلند میشه جنگ شروع میشه و فیل‌ها راه میوفتن.


مِی‌منه، یعنی سمت راست سواران نیزه دار، مِی‌سره، یعنی چپ کمانداران با سپر چینی. پیش اینا، وسط، شگنل با شمشیر هندی و یه عالمه جنگجو از شهرهای هند. پیران دیگه توکون‌ش عروسیه، از عظمت سپاه ولی به هومان می‌گه تو با پرچم توران عقب وایسا، تو چشم نباش، وگرنه خرابکاری میشه. ایرانیان فکر می‌کنن ما پیمان‌شکنی کردیم.


حالا خود پیران می‌تازه به سمت رستم تا مذاکرات‌ش رو یادآوری کنه، این مذاکره و جنگ رو در قسمت بعدی تعریف می‌کنیم. تا قسمت بعدی بای.

قسمت بعدی اینجاست

قسمت قبلی اینجاست

قسمت اول هم اینجاست

رستم
Student at Raviphotos
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید