Navidoo Jahanshahi
Navidoo Jahanshahi
خواندن ۵ دقیقه·۱۰ ماه پیش

Shahnameh62 Goudarz & Piran battle + blue to orange + StepN

Strava to Virgool

خب، رنگ آمیزی این رفیق‌مون تموم شد، از آبی به نارنجی تغییر رنگ داد. حالا بریم سراغ قسمت شصت‌ودوی شاه‌نامه، رزم دوازده رُخ. به رزم یازده رخ و نبرد پیران و گودرز هم معروفه که وسطای داستان می‌فهمیم چرا. اینو تا حالا پونصد بار گفتم، خودم دیگه دارم کهیر می‌زنم! بریم داستان رو با هم بشنویم.


اول‌ش فردوسی مثل همیشه یه مقدمه میگه، چیز خاصی اسپویل نمی‌کنه. از کوتاهی دنیا میگه، از نداشتن حرص و طمع. از زور الکی نزدن، از کینه‌توزی نکردن. میگه سه تا چیز‌ رو که تأمین کردی دیگه بعدش کون خودتو پاره نکن که دنیا ارزش‌ش رو نداره! اون سه چیز هم خوراک، پوشاک، مسکن. یه اشاره‌ی ریز هم به حقیقت پیری می‌کنه. ادامه بدیم.


افراسیاب همه‌ش توی کله‌ش می‌چرخه که یجوری باید این مصیبت‌هایی که از دست رستم کشیدیم رو جبران کنیم. می‌ره به شهر خَلُّق، می‌ره توی کاخ، بزرگان رو جمع می‌کنه، پیران، کرسیوَز، قراخان، شیده، کرسیون. میگه که چطو خوار شدیم، زمان منوچهر هیشکی تخم نداشت نگاه چپ به ما بکنه، الان تا دم گوش ما راحت میان، حمله می‌کنن، چه وضعیه؟!


میگه که لشکر بذاریم تا لب جیحون، مسلح، که دیگه نتونن بیان، که دوستان حاضر میگن که اصلا لشکر جمع کنیم حمله کنیم ایران رو فتح کنیم! که افراسیاب خوشحال میشه و نامه میده به بغپور چین و بقیه دوستان. خاقان و بغپور دوتا کلمه به معنای شاه چین هستش. گاهی وقتا هم‌معنی گاهی هم کنار هم، انگار حوزه مدیریت‌شون فرق می‌کنه. آره خلاصه.


همه میان کمک. افراسیاب هم یهو یه سری گنج رو می‌کنه، از زمان تور قایم کرده بوده، میده به لشکریان. پنجاه‌هزار نفر می‌سپره به پسرش، شیده، میگه با اینا برو مرز خوارزم رو داشته باش. یه پنجاه‌تای دیگه هم میده به پیران میگه حمله کن ایران رو بگیر، به هیشکی هم رحم نکن.


جاسوسان خبر میارن به کی‌خسرو که افراسیاب داره آماده حمله میشه. کی‌خسرو هم میگه بعله، اخترشناسا گفته بودن این ماه تورک‌ها حمله می‌کنن! پس می‌ره بزرگان رو جمع می‌کنه که زودی یه چاره‌ای بیاندیشن. رستم و گودرز و گیو و گرگین و گستهم و... میان و تصمیم میگیرن سپاه جمع کنن. کی‌خسرو هم نامه میده به رومیان، هندوان، تازیان و سواران دشت نیزه‌گذار. خلاصه هرکی فاصله‌ش زیر چهل روز تا شاه باشه باید بیاد توی سپاه.


میرن و طی دوهفته لشکر جمع می‌کنن، کی‌خسرو هم گنج‌ها رو تقسیم می‌کنه. سی‌هزار شمشیرزن می‌سپره به رستم میگه از راه سیستان برو تا غزنین و از اونجا هم برو به رای‌برین. اونجا لب مرز با توران رو داشته باش. اونجا رو که گرفتی پسرت فرامرز رو بذار حاکم شهر. بعد هم شهرهای الانان و غُزدز رو می‌سپره به لهراسب.


به اشکش هم سی‌هزار از سواران نیزه‌گذار رو میده برن به خوارزم. سپاه چهارم رو میده به گودرز، میگه با گرگین، زنگه، گستهم، زواره، فریبرز، فرهاد، گیو، گرازه و رهام. میگه برید حمله کنید به خود توران. پس به‌نظر می‌رسه جنگ اصلی مال همین گروهه که همه توی این گروه‌ن.


پندی هم که به گودرز میگه اینه که مثل طوس مشنگ‌بازی درنیاریا! هشیار باش. بعد هم با کسانی که مقاومتی نمی‌کنن نرم باش. به پیران هم رسیدی جنگ نکن، اول سعی کن مذاکره کنی. این پیران آدم خوبیه. گودرز هم میگه هرچی شما بگی. میرن می‌رسن به منطقه‌ای به نام زیبَد، نزدیک گناباد امروزی. اونجا گودرز پسرش گیو رو صدا می‌کنه میگه دستور چی بوده.

10

میگه برو به پیران‌ بگو توی کل توران اگه یه آدم درستی پیدا بشه تویی، تو هم که سابقه‌ت خرابه! این گودرز از پیران سر دوتا ماجرا عصبانیه، یکی مرگ خانواده‌ش توی جنگ قبلی، یکی هم نیرنگ پیران توی جنگ قبلی که اومد کله‌ی اینا رو به حرف گرفت تا افراسیاب سپاه برسونه. آره خلاصه میگه اینا رو بهش بگو و بگو چون پادشاه گفته من دارم باهات مذاکره می‌کنم، وگرنه مستقیم باهات می‌جنگیدم. حالا مذاکره چیه؟! همون ماجرای سیاوش.


یک، قاتلین سیاوش رو دست‌بسته تحویل بدی. دو، گنج‌ها و سلاح و اسب و همه‌چی رو بدی به ما چرا؟! چون اینا همه دشمن جون تو هستن هم اینکه اینا مال تو نیستن، اینا رو توی جنگ‌ها غارت کردی. سه، دوتا برادرات و یدونه پسرت رو گروگان بدی به ما تا مطمئن باشیم کلکی توی کارت نیست. خودت هم با خونواده بیا پناهنده شو به کشور ما! یا نهایت از افراسیاب روی برگردون، کلا برو یه کشور دوری، یه جای دیگه. فقط با این شروط من جنگ رو تموم می‌کنم وگرنه جنگ، جنگ تا پیروزی!


گیو هم با سپاه می‌ره تا بلخ، از اونجا هم تا ویشگرد، محل استقرار پیران. اونجا دوهفته مذاکره می‌کنن، توی مذاکره هم ایرانیا قوی عمل می‌کنن. پیران هم می‌بینه زورش به هیئت مذاکره کننده نمی‌رسه، یه فرستاده‌ای می‌فرسته پیش افراسیاب که هرکار میگی تا ما بکنیم. افراسیاب هم باز یه سپاهی می‌فرسته پیش پیران میگه جنگ کنید، این مسخره بازیا چیه؟!


پیران هم به گیو میگه برو به گودرز بگو، ما بزرگان خودمون رو بدیم به شما به همراه تمام گنج‌ها و دارایی هامون؟! و تازه عزیزانم رو هم گروگان بفرستم پیش شما؟! خُلم؟! پناهنده هم نمیشم با اون همه خفت و خواری، دستور هم از شاه اومده که روی حرف‌ش نمیشه حرف زد، پس قضیه‌ی صلح کنکله!


پس گزینه‌ی صلح که پیشنهاد کی‌خسرو بود رفت توی دیوار. حالا گودرز که خیلی شروط محالی گذاشت. پیران هم هر گزینه‌ی دیگه‌ای بود رو احتمالاً نمی‌پذیرفت به خاطر دستور افراسیاب. حالا هرچی که هست. ما شاهد رویارویی دوتا از کارکشته‌ترین و با تجربه‌ترین و سن‌دار ترین پهلوانان دو کشور هستیم. بریم ببینیم در قسمت بعد چیکار می‌خوان با هم بکنن. پس تا قسمت بعد بای.

قسمت بعدی اینجاست

قسمت قبلی اینجاست

قسمت اول هم اینجاست

جنگمذاکره
Student at Raviphotos
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید