Navidoo Jahanshahi
Navidoo Jahanshahi
خواندن ۷ دقیقه·۱۰ ماه پیش

Shahnameh63 Houmaan asking for a battle + StepN

Strava to Virgool

قسمت شصت‌وسه‌ی شاه‌نامه هستیم. در قسمت قبل دیدیم که کی‌خسرو لشکر ایران رو چهار بخش کرد. بزرگ‌ش رو داد به گودرز، گفت برو اول سعی کن با پیران مذاکره کنی، که مذاکره رفت توی دیوار، الان گیو برگشته به گودرز بگه که سپاه افراسیاب داره آماده حمله میشه.


گودرز هم میگه که من که از اول گفتم که این پیران فقط ظاهرش خوبه. حالا هم آماده می‌شیم واسه جنگ. حالا پیران از سمت گنابد (گناباد امروزی، در خراسان) داره لشکر می‌کشه که خیلی سپاه بزرگیه. گودرز هم سپاه‌ش رو مستقر کرده، یه جایی که سمت راست‌ش کوهه، چپ‌ش هم روده. جلوی سپاه پیاده‌ها، پشت‌شون اسب‌سواران، پشت اونام فیل‌ها. درفش کاویانی وسطه.


فریبرز رو گذاشته راست، کمک‌ش هم گرازه و زواره. رهام رو گذاشته سمت چپ، گستهم و گژدهم و فروهِل هم کمک‌ش. گیو رو گذاشته عقب، کمک‌ش هم گرگین و زِنگه. یه دیده‌بان هم می‌ذاره بالای کوه. خودش هم می‌ره قلب سپاه، شیدوش رو می‌ذاره پشت‌ سرش، فرهاد هم جلوش. چپ‌ش هُجیر و راست‌ش هم گتماره. این گتماره پسر قارن هست‌ش. اگه یه هزار سال بریم عقب جنگ‌آوری‌هاش رو یادمون میاد و اگه با شاه‌نامه پیش اومده باشید تعجب نمی‌کنید اگه بگم اینجای داستان قارن هنوز زنده‌ست! اینو یادتون باشه، بعداً میگم. ادامه بدیم.


پیران یه نگاه میندازه سپاه ایران رو می‌بینه، یه ذره خایه می‌کنه! گنده‌های سپاه رو جمع می‌کنه. قلب‌گاه رو میده به هومان. اندریمان و اخواشت رو می‌ذاره چپ سپاه. لهاک و فرشیدوَرد رو می‌ذاره راست. زنگاله و گلباد و سپَهرَم رو می‌ذاره عقب سپاه. رویین رو می‌ذاره طلایه‌ی سپاه تا کمین کنه کنار کوه. می‌بینیم که هردوتا سپه‌سالار خیلی تمیز و استادانه سپاه رو آرایش می‌کنن. ولی هیچکدوم حمله نمی‌کنن.


سه شبانه روز همینجوری، حیرون‌ن و منتظرن حریف حمله کنه. می‌ترسن اگه پیش‌دستی کنن حریف یه حرکت ناگهانی رو کنه، کلک بزنه. میشه روز چهارم، توی سپاه ایران یکی حوصله‌ش سر میره، اگه گفتین کی؟! یه ذره فکر کنین! می‌ره پیش گیو میگه این گودرز با اینکه بعد از رستم بزرگ‌ترین پهلوان ایرانه (اول یه ذره تعریف می‌کنه که بعد راحت بتونه انتقاد کنه!) ولی دیگه پیر شده و اینکه توی جنگ قبلی بیشتر اعضای خانواده‌ش کوشته شدن، واسه همین دل و جیگر جنگ نداره، ولی تو که می‌تونی برو یه حرکتی بزن، حیرون شدیم بخداع و بعدش ادامه میده الان هوا خوبه، بعدش سرد بشه چیکار کنیم؟! اگر هم می‌ترسی از پشت حمله کنن یه سپاهی بده به من تا کارشونو بسازم.


گیو هم می‌خنده و میگه خدایا شکرت که این بیژن رو دادی به من که اینقدر جنگ‌آور و دلیره. بعله، بیژن بود! بعد هم میگه ولی دیگه به پدربزرگ‌ت که نمی‌تونی ایراد بگیری. اون خیلی باتجربه‌ست. تو صبور باش، جنگ شروع میشه، که بیژن میگه اگه اینطوریه که برم لباس جنگ رو دربیارم و می گساری کنم با این اوضاع. انگاری قهر می‌کنه. حالا اونطرف، توی سپاه پیران هم همین داستانه!


هومان اومده پیش برادرش، پیران، که حیرون شدیم و چرا هیچ‌کاری نمی‌کنی و رستم هم نیست که بگیم شاید از رستم ترسیدی. اگه می‌خوای بجنگی که زود باش دیگه، اگه نه که بگو بریم پی کار و زندگی‌مون، اگرم می‌ترسی که یه لشکر بده به من تا برم بجنگم. که پیران میگه این گودرز رو دست کم نگیر. اولاً که اینو کی‌خسرو که بزرگ‌ترین شاه جهانه گذاشته سپه‌سالار، دوم، ما گودرز رو می‌شناسیم که چقدر با تدبیر و کارکشته‌ست، سوم که کل خانواده‌اش رو کشتیم این الان به خون همه‌مون تشنه‌ست. چهارم هم که شما محل استقرارشون رو ببین، اصلاً از هیچ طرفی راه نداریم که حمله کنیم.


بعد ادامه میده بذار از جاشون تکون بخورن، تیر بارون‌شون می‌کنیم. تو هم که نمیشه بری جنگ تن به تن چون‌که تو پشت و پناه سپاه‌مونی. اگه بری و اونا یه مبارز الکی رو بفرستن به جنگ‌ت چی؟! اونوقت اگه بکشی‌ش که کار خاصی نکردی، اگر اون تو رو بکشه روحیه سپاه داغون میشه. اگه یادمون باشه این استدلال رو در یه جنگ دیگه هم داشتیم که اونجا اغریرت اومد و این استدلال رو مطرح کرد. حالا ببینیم هومان چی جواب میده.


هومان میگه هیشکی نمی‌تونه منو شکست بده، چی واسه خودت میگی؟! تو کلا اخلاقت اینطوریه، دل‌رحمی، من ولی برعکس تو، برای جنگ ساخته شدم. سپیده دم میرم حریف می‌طلبم. حالا هومان داره می‌ره به سمت سپاه ایران و تک و تنهاست، فقط یه مترجم همراه‌شه. حالا چرا مترجم رو دقیقا نمی‌دونیم! آخه دیدیم که اینا زبون همدیگه رو بلدن، تا حالا کلی با هم حرف زدن در داستان‌های قبلی، و در ادامه می‌بینیم که مترجم فقط یه جاهایی ترجمه می‌کنه. شاید مثلاً می‌خوان کلاس بذارن، شاید تشریفات این جنگه.

10

حالا پیران خیلی دلشوره داره. هومان و ترجمان می‌رسن نزدیک سپاه ایران، طلایه‌ی سپاه ایران میاد جلو و به ترجمان میگه این کیه؟ چی می‌خواد؟ ترجمان هم میگه این هومانه، پسر ویسه، حریف می‌طلبه. هرکی اونجاست یه نگاهی به گرز و ابعاد هومان میندازه و تخم نمی‌کنه حتی به مبارزه فکر کنه. پس به ترجمان میگن برو به هومان بگو ما از گودرز اجازه‌ی جنگ نداریم. اگه خیلی دوست داری بجنگی باید بری پیش سالار سپاه.


جای همه‌ی پهلوانان رو با مشخصات‌شون به هومان و ترجمان میگن. جای پهلوان گودرز رو هم نشون میدن و می‌گن برو باهاش صحبت کن. یکی رو هم می‌فرستن به گودرز خبر بده که هومان اومده مبارزه تن به تن. حالا هومان رفته چپ سپاه ایران، پیش رهام، یه خورده قلقلک‌ش میده که بزرگ سپاه تویی، بیا با هم مبارزه کنیم. جاش رو هم هرجایی خودت دوست داری، نزدیک کوه یا رود یا هرجای دیگه. اگر هم نمیای پس گستهم و فروهل رو بفرست.


رهام هم میگه ما فکر می‌کردیم تو یه ذره عقل توی کله‌ت داری که خودت نیای جنگ و بذاری یکی دیگه بیاد بلکه اسمی در کنه. ولی خب، ما اجازه نداریم. باید بری با گودرز حرف بزنی، بعدش حریف تا دلت بخواد هست. هومان هم میگه بدبخت ترسو، این نیزه‌تو ببر بده آهنگر صاف کنه، بلکه به یه دردی بخوره بعدش! از اونجا هم می‌ره پیش فریبرز و متلک‌ها رو ادامه میده که تو یه زمانی کسی بودی کاویانی درفش دست‌ت بود، که انداختی و در رفتی. و همچنین تو برادر سیاوشی زشته بخوای از گودرز اجازه بگیری. منم از نژاد تورم، می‌تونی اکه خودت هم نخواستی بجنگی، عوض‌ش زواره و گرازه رو بفرستی.


فریبرز هم میگه که من از گودرز اجازه می‌گیرم چون کی‌خسرو بهش فرمان داده. و خودشم آدم بزرگیه. حالا جنگ میشه همه‌تونو شیت میده می‌فهمین. که هومان می‌گه خفه‌شو بابا، با این شمشیرت بهتره بری کشاورزی کنی! بعدش دیگه مستقیم می‌ره پیش‌ گودرز و متلک بارون که تو که اومدی پیش ما می‌خواستی بجنگی، الان توی کوه قایم شدی. گودرز هم میگه عقل نداری که اینجوری با من حرف می‌زنی. که هومان میگه خب پیش بقیه هم رفتم، هیشکی تخم نمی‌کنه با من بجنگه. حداقل یکی از پسرات رو بفرست به جنگ من.


حالا گودرز داره پیش خودش فکر می‌کنه که اگه یکی بفرستم و هومان رو بکشه، سپاه‌شون می‌ترسه و عقب نشینی میکنه و می‌ره به سمت کوه گنابد و ما فرصت خوب استراتژیک‌مون رو واسه کشتن یک‌جاشون از دست میدیم. اگر هم هومان بزنه این پهلوان ما رو بکشه که من بیچاره میشم. روحیه سپاه خراب میشه. پس بهترین کار نجنگیدنه. این حرکت گودرز از بالاترین تدابیر یک فرمانده نظامی در جنگه.


پس به هومان می‌گه برو بچه، همون موقع که اومدی می‌دونستم با چه آدم سبکی قراره روبرو بشم، یه شیر وسط جنگ چنگال تو چنگال روباه نمیشه! اینهمه لشکر‌ کشیدیم واسه یه نبرد تن به تن؟! برو با کل سپاه‌ت بیا. اگر هم دل‌ت می‌خواسته بری پیش سپاه‌ت ذوق کنی که شکست‌شون دادم همین الآن برو بگو رفتم گفتم، اونا ترسو بودن نیومدن، ذوق‌تو بزن!


هومان هم میگه بدبخت، هیشکی نداری برای جنگ با من. همه‌ی دلیران سپاه ایران هم به گودرز میگن عاقا بذار بریم دهن‌شو آسفالت کنیم. گودرز می‌گه نه. هومان هم عصبی میشه، یه دوری می‌زنه می‌خنده، مسخره می‌کنه. کمان‌ش رو برمیداره و تیراندازی می‌کنه و چهار تا از لشکریان رو می‌کشه! بقیه هم فاصله می‌گیرن و هومان داد می‌زنه که هومان ویسه پیروز میدانه هوووو! از دور، توی سپاه توران هم همه شادی می‌کنن که اینجا دیگه گودرز نظرش عوض میشه.


گودرز می‌بینه الان دیگه شرایط عوض شد و هومان به خیر و خوشی برنگشت و ول کن ماجرا نیست و داره روحیه ایرانیا رو خراب می‌کنه، پس دنبال یه گزینه می‌گرده که با هومان مبارزه کنه، که بازم همه می‌دونیم که چه گزینه‌ای! پس داستان نبرد هومان با بیژن رو می‌ذاریم در قسمت بعدی تعریف می‌کنیم. تا قسمت بعدی بدرودز.


قسمت بعدی اینجاست

قسمت قبلی اینجاست

قسمت اول هم اینجاست

سپاهجنگ
Student at Raviphotos
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید