سلام این پست رو میخواستم درتاریخ ۲۲ دی بزارم ولی بخاطر سقوط هواپیما و جانباختن عزیزان این آب و خاک شرایطم طوری بودکه نتونستم چیزی بنویسم. این عکس کارت عروسی مامان و خاله جانم و پدر و عموجانم هست که در یک روز و در تاریخ ۲۲ دیماه ۱۳۳۵ با هم ازدواج کردن.
بخاطر همین من به دخترخالههام، خال دختر عمو جان میگم چون هم دخترخاله و هم دخترعمو هستیم و یه خال پسرعمو جان هم داشتم که در اوان جوانی ناکام شد.
قابل توجهتر از همه این است? که من بعد از گذشت بیش ازنیم قرن از سنم، متوجه شدم که در شب ششمین سالگرد ازدواج پدرو مادرم بدنیا آمدم?
جالبه بدونین مادرم یکسال از خالهم بزرگتر بود و پدرم هم یکسال از عموی من بزرگتر بود. مادرم قدش کوتاه بود و پدرم هم تقریبا قد کوتاه بود ولی خالهم قدش بلند بود و عموی من هم قدش بلند بود پس نتیجه میگیریم مادرو پدرم و خاله و عموجانم هم از نظر سنی و هم قد و قیافه مناسب هم بودن?
عروسها و دامادهای قصه ما باهم تفاوت سنی داشتن چون قدیم رسم بود که مرد باید پخته تر باشه تا قدر زن و زندگی ش رو بدونه.
بزرگترها برای ما تعریف کردن عروسها و دامادها همدیگهرو نمیشناختن و حتی در روز عروسی هم همدیگر رو ندیدن و پدرشون به عنوان وکیل بله رو داد و بعد از گذشت ششماه از عقد، دامادها و عروسها همدیگر رو دیدن. مادربزرگم میگفت بخاطر اینکه این دوخواهر هوای هم رو داشته باشن به این ازدواج راضی شدیم.
آقا دامادها فقط یه خواهر بزرگتر از خودشون داشتن و چون در زمان طفولیت پدرو مادر خود را از دست داده بودن، عموی بزرگوارشان مرحوم حاج عبدالله قاریپور به عنوان بزرگتر پیشقدم شدند و برای همین اسمشون توی کارت عروسی ذکر شده. البته لازمه بگم که اون زمان دو تا مراسم برای عروسی میگرفتن و این کارت مخصوص جشن شیرینیخوران بود.
در قدیم خانوادهها روابط صمیمیتری باهم داشتن. دخترخاله و پسرخالهها و عموزادههای پدری ما هم خیلی به هم علاقهمند بودن. آقا دامادها موقغ خرید عروسی با راهنمایی دختر خاله بزرگشون، زندهیاد خانم فلکرو که اون زمان دبیر بودن، بهترین جواهر و آینه و شمعدان رو برای این دوتا عروس خانمها خریدن.
پدرهای ما از خاندان قاریپور بودن، به گفته عموجان وقتی برای گرفتن شناسنامه به اداره ثبت احوال رفتن، همون لحظه خبر خوشی که بشارت از پسردار شدن رییس اداره ثبت وقت بود بهش رسید و او گفت چون قدمتون خوش یوم بود اسمتون رو خوشگام میذارم ولی موقع نوشتن و ثبت کردن گ به ک تبدیل شد و خوشکام شدیم که به نظرم هم بد نیست، بالاخره بهجای خوش قدمی به خوش لفظی تبدیل شدیم?
در ضمن این رو هم بگم که خانواده ما و خاله و عموجانم سی سال تو یه خونه باهم زندگی میکردیم...