آیا برای شما هم شروع هرکاری سخت است ؟ آیا شما هم جز آن دسته از افرادی هستید که مدام در حال فکر کردن و سنجیدن ابعاد مختلف مسائل گوناگون هستند؟ آیا شما هم ایدههای زیادی در سر دارید که تصمیم دارید به آنها جامهی عمل بپوشانید، اما به خاطر تفکر زیاد صرفاً تا مرحلهی برنامهریزی پیش میروید و فرصت اقدام هیچگاه فرا نمیرسد؟
مشکل کجاست؟ چه عاملی باعث میشود فرصت اقدام و بهبود وضعیت شغلی، اجتماعی و عاطفی زندگیمان به وبگردی و اتلاف وقت بدل شود؟ چرا شروع هرکاری سخت است
اگر شما هم به دنبال علتیابی این اهمالکاری و فرار از اقدام هستید، تا پایان این مقاله همراه ما باشید.
آیا شما هم میخواهید کسب و کاری را راه بیندازید، ایدهی جدیدی دارید که میخواهید دست به اقدام بزنید، کتابی بنویسید، کوچ هستید و میخواهید آغاز به ساختن کسب و کارتان کنید، مراجعه کننده داشته باشید، آیا میخواهید وزن کم کنید، باشگاه بروید یا هزار و یک کار دیگر انجام دهید اما مدام دارید به آن فکر میکنید، ایده پردازی میکنید و همیشه منتظر روزی هستید تا شروع کنید ولی آن روز هیچگاه فرا نمیرسد!
همهی ما میدانیم که برای شروع کردن چیزی، باید شروع کنیم. هیچ راه دیگری وجود ندارد. هیچ راه دومی وجود ندارد. برای هر شروعی باید شروع کرد. اما برخی از ما در پروسهی فکر کردن در ذهن خود گیر میافتیم و نمیتوانیم اقدام کنیم. مثال معروف آن «از شنبه آغاز میکنم» است. بیاید ببینیم چرا شروع کردن سخت است .
اینکه ما میگوئیم: «از شنبه باید این کار را بکنم، از اول سال، از اول مهر.» این مشخصاً بهانه است. اگر شما بخواهید کسب و کارتان را، پیجتان را، کتابتان را همین الان استارت بزنید، همین الان میتوانید یک قدم بردارید، اما اگر در ذهنتان است: «نه، هنوز ایدههایم درست نیست. نه، هنوز نقاط قوت و ضعف این پروژه را نمیشناسم و نمیدانم از کجا آغاز کنم.» بهنحوی دارید بهانهگیری میکنید.
اگر به شما میگفتند: «هیچگاه شکست نمیخورید. همه چیز همانگونه پیشخواهد رفت که شما میخواهید. همه چیز همانطور پیش میرود که انتظارش را دارید.» آیا زندگی شما همینطور بود که الان هست؟ مسلماً نه، فرق داشت؛ همهی ما میخواهیم به چیزهای بهتری برسیم اما ترسها و نگرانیهایمان نمیگذارد.
من این سوال را در کوچینگ زیاد میپرسم: «اگر هیچ محدودیتی نداشتی، اگر میدانستی هیچگاه شکست نمیخوری، اگر میدانستی همه چیز طبق نظر تو پیش میرود چه کار میکردی؟ چه چیزی عوض میشد؟ زندگیات چه تغییری میکرد؟» مسلماً اگر همه چیز همانطوری پیش میرفت که شما میخواستید، زندگیتان میتوانست خیلی فرق کند.
پس چرا من باید بترسم و زندگیای که دوست دارم را از خودم بگیرم؟ چرا؟ چون در افکار خود اسیر شدم. چون میترسم. چون بهانه دارم. من خودم را از زندگیای که دوست دارم و همیشه آرزو و رویایش را داشتم محروم میکنم.
یکی از زمینههای زندگیتان را که میخواهید تغییر کند به ذهن خود بیاورید. دوست دارید در این زمینه چطور باشید؟ دوست دارید چه چیزی عوض شده باشد؟ دوست دارید زندگی شما چه شکلی باشد؟ دوست دارید چه دستاوردهایی داشته باشید؟ خودتان چطور فردی باشید؟ به این موضوع فکر کنید.
مسلماً این تصویرسازی و تجسم خیلی لذتبخش است. همهی ما رویاها و آرزوهایی داریم که دوستداریم زندگیشان کنیم، اما فکر زیاد میتواند مانع رسیدن ما به آن زندگی شود. ما نمیخواهیم روزی به حسرت و پشیمانی برسیم.
ما دو نوع فکر کردن داریم:
نوع اول که به آن فکر کردن مولد میگوئیم و فکرکردن خوب است؛ قرار نیست به محض اینکه ایدهای به ذهنمان رسید، تصمیم به عملی کردن آن بگیریم. چرا؟ چون باید مسائلی مانند امکانات و عواقب را سنجید. باید مشورت کرد و آماده شد. این موارد فکر کردن خوب است. فکر کردنی که قبل از اقدام است، و توقفی که بهتر است آن را هم قبل از کارهایمان داشته باشیم، هم گاهی در اواسط کار که یک استراحت مغزی باشد.
به طور مثال میخواهم پیج اینستاگرامی بزنم؛ باید وقت بگذارم و فکر کنم، برنامهریزی کنم، مشورت کنم، ابزارها را پیدا کنم، موضوع پیج را مشخص کنم و….
نوع دوم تفکر مخرب است و ما را در دام خود اسیر میکند. وقتی که زمانی طولانی در فکرهای اولیه توقف میکنیم، وقتی که برای مقابله با ترس و اضطرابی که آغاز هرکاری دارد، عقب میکشیم و به خود میگوئیم: «نه، هنوز آماده نیستی. باید فکرکنی. هنوز وقتش نیست. هنوز باید بیشتر راجعبه آن فکر کنی، بیشتر مشورت کنی.» در دام اهمال کاری و کمالگرایی میافتیم. این فکر کردن، پیامدهای بدی دارد و میتواند شما را از زندگیای که دوست دارید عقب نگه دارد.
دلیل آن خوب است؛ دلیل آن این استکه من برای مقابله با ترس و استرسم خودم را عقب نگه میدارم. فرض کنید میخواهید یک پیج اینستاگرام راهاندازی کنید و به عنوان یک کوچ یا ارائه دهندهی محصولی فعالیت داشته باشید. وقتی این کار را شروع کنید، ممکن است افرادی شما را بپسندند و دنبالتان کنند و یکسری افراد بازخورد منفی داشته باشند و منتقد کار شما شوند یا احیاناً مسخره کنند.
به همین دلیل همهی این افکار به ذهنمان میآید و مغز برای مقابله با این ترس و برای اینکه احساس خوبی داشته باشیم و با این مشکلات روبرو نشویم، ما را از شروع این کار عقب نگه میدارد و ما مدام در ذهن خود به ایدهها و آیندهی خوب فکر میکنیم: «من اگر پیج بزنم، این تعداد زیاد فالور میگیرم، فروش دارم و همه من را میشناسند.» به این دلیل است که شروع هرکاری سخت است .
دلیل اینکه عقب می کشیم و فکر می کنیم این استکه ما ناآگاهانه میل داریم که احساس خوب را در همین لحظه تجربه کنیم؛ بنابراین اقدامی نمیکنیم که این احساس خوب را با استرس و اضطراب یا ترس جایگزین کنیم. چه میشود که ما به جای اقدام کردن، در اینستاگرام هشتگهای مورد علاقهمان را جست جو میکنیم، میبینیم و خوشحال و یا ناراحت میشویم. این میلی درونی است که میخواهد احساس خوب را در این لحظه تجربه کند و هرچیزی که به او احساس بد بدهد را جدا نگه میدارد. ما برای دوری از استرس و ایجاد حس راحتی در دام این فکر مخرب میافتیم.
مغزی که از نیاکان و اجداد اولیهمان به ما به ارث رسیده، وظیفه محافظت از ما در برابر نابودی را دارد؛ بنابراین هرچیزی که نشان از تغییر باشد، برای ما احساس ترس و اضطراب ایجاد میکند و مغز ما را به درون حوزهی راحتی و محدودهی امنمان میکشاند. چرا؟ چون باید وظیفهاش را انجام دهد و وظیفهاش نجات ما و بقای نسل بشر است.
این مغز برای اجداد و نیاکان ما که در غارها زندگی میکردند، خیلی خوب جواب میداد؛ چون آنها باید در برابر هر تغییری آگاه میبودند، در برابر هر حیوانی که احساس میکردند به سمتشان میآید، هوشیار میبودند و به حوزهی امنشان برمیگشتند و کاری نمیکردند که زندگی خودشان، خانوادهشان و نسلهای بعدیشان به خطر بیفتد. ما باقی ماندهی نسل محتاط انسانهای اولیه هستیم؛ کسانی که تغییر نکردند و به دنبال کشف ناشناختهها نرفتند و در عوض سعی کردند زنده بمانند. برای همین ما اینجا هستیم. احتمالاً آنها که سعی در کشف ناشناختهها داشتند، توسط حیوانهای عجیب و غریب آن دورانها خورده شدهاند.
اما به تدریج جامعهها شکل گرفت. ما میتوانیم از خودمان محافظت کنیم. اینجاست که دیگر باید در دل ناشناختهها برویم و کشف کنیم، از جای راحتمان جلوتر برویم، تغییر را حس کنیم و تغییر را ایجاد کنیم.
اما مغز ما کارش را حفظ کرد. بنابراین اگر من نمیخواهم با استرس دنیای جدید روبرو شوم، اگر نمیخواهم دچار استرس و اضطراب شوم، به حوزهی امن خود برمیگردم. مغزم از من در برابر هر تهدید بیرونی محافظت میکند و به من میگوید: «ببین! دست به اقدام نزن تا زنده بمانی.» این پیام برای آن روزها درست بود نه برای الان. جهان الان دنیایی است که ما باید تغییر کنیم، از محدودهی راحتیمان بیرون بیاییم اما مغز قدیم ما نمیگذارد.
او درست میگوید اما ما به اشتباه فکر کردیم، پیج اینستاگرام زدن یعنی توسط یک حیوان وحشی خورده شدن. کسب و کارم را آغاز کردن یعنی در یک دنیای ناشناخته رفتن، و نسل خودم را به خطر انداختن. ما ترسها را اشتباه گرفتیم. کار او درست بوده اما دید ماست که اینجا به ضرر ما تمام میشود.
از ترسها گفتم. وقتی من نمیدانم آن سوی اقدام من چیست، پیج خودم را راهاندازی کنم، کسبوکارم و راهاندازی کنم، کتابم را بنویسم، بعدش چی میشود؟ من وارد یک دنیای دیگر میشوم. دریچههای جدیدی به سمت من باز میشود، افرادی را ملاقات میکنم که تا الان آنها را نمیشناختم، معروفتر میشوم، کسب و کارم رشد میکند. وارد دنیایی میشوم که تا الان نداشتم.
ترس از ناشناختهها و اینکه بعدش چه میشود، میتواند باعث شود در افکار مخرب اولیه خود گیر بیافتیم و هیچگاه اقدامی نکنیم. ما از اتفاقات بعد از اقدام خود میترسیم. ترس دیگری که داریم، ترس از اشتباه کردن است. اینکه هر قدمی که بردارم اشتباه باشد. نکند بعداً پشیمان شوم؟
بنابراین ترس از ناشناختهها، ترس از شکست و ترس از اشتباهکردن باعث میشود که ما کمالگرا شویم و هر روز بگوییم: «امروز چیزی یاد میگیرم که خیلی بیشتر به من کمک میکند تا کسب و کارم را راهاندازی کنم.» اما در پایان این یک بهانه برای دوری من از احساس ترس و اضطراب برای حفظ بقای من توسط مغزم است.
***
در این مقاله به بررسی علل اقدام نکردن پرداختیم، با ترسهایی که متوقفمان میکنند آشنا شدیم و انواع تفکر را بر شمردیم.
برنامهریزی، چارهجویی و تلاش برای حفظ بقا ویژگیهایی هستند که در وجود همهی افراد بشر نهادینه شده و نوع انسان برای زندگی به آن نیاز دارد؛ اما اجازه ندهید صرف زنده ماندن، مانع زندگی کردنتان بشود. در مقاله بعدی در مورد روشهای شروع کردن بیشتر خواهم گفت.
امیدوارم که این مقاله برای شما مفید بوده باشد.
نازنین سخاوتی
این مقاله از پادکست شماره ۱۲ پشت چراغ قرمز، به نام چطور فکر کردن را متوقف و اقدام کنیم، گرفته شده است. برای شنیدن این پادکست اینجا را کلیک کنید.