کاش هیچوقت نرسند آن دقایق دیر راه دور دبستان که زجر اور بود و دردش کمرم را لرزاند
من از نگاه کردن به آفتاب می آموزم نه از نگاه به آموزگار
جنس شیشه ای ندارم حتی کاکتوس هم نیستم و سنمی با خارپشت هم ندارم
به من بنگر
به منِ واقعی
منی که از "من" بودنش ، هیچ نخواست جز آرامش
هر آنچه داشت و نداشت به تاراجِ تاجری رفت که همان روزش دیر بود
کاش میشد کمی به گذشته رفت و کمی بیشتر عاشق بود
کمی بیشتر عاشقی کرد ...