آدم خیلی وقتا نسبت به خیلی از آدما انتقادای شدیدی داره و معتقده فلان آدم قطعن تو فلان شرایط کارش نکوهیده و زشت و بی معنی بوده و اگه من جاش بودم خیلی سنجیده و درست تصمیم میگرفتم و عمل میکردم. خیلی وقتا که ما تو جایگاه خیلی از آدما نیستیم فک میکنیم اگه بودیم، اینجوری نمیشدیم و این کارا رو نمیکردیم. ولی واقعن چند نفر از ما تو همین جایگاه فعلی شغلی و اجتماعی مون بدون در نظر گرفتن کارای بقیه، صرفن متمرکز رو اهداف و ارزش های خودمون حاضریم کار درست رو انجام بدیم، حتا اگه منفعت خاصی نداشته باشه برامون؟ چنتامون حاضریم راه درست رو بریم و مورد انتقاد قرار بگیریم تا اینکه اشتباهات قبلیا رو تکرار کنیم همون راهو بریم که کسی بهمون گیر نده؟
مث همه ی شما من انتقادای خیلی خیلی خیلی زیادی به سیستم آموزشمون دارم، ولی وقتی واردش شدم، متوجه شدم همه چیز این نیست که مدیرای اصلی و بزرگ، کارشون غلط باشه. خیلی وقتا قانون ها و بخش نامه هایی برای مدارس میاد که با بی توجهی محض کادر آموزشی مواجهه. خیلی از معلما، نه صرفن معلمای قدیمی و نزدیک به بازنشستگی و یا بازنشسته های دوباره مشغول شده، که معلمای خیلی جوون، به شدت از زیر کار در برو و بی مسئولیتن. خیلیا تو کلاس های ضمن خدمت شرکت نمیکنن و یا شرکت میکنن ولی حضورشون فقط فیزیکیه. به شدت در مقابل هوشمند سازی و خارج شدن ثبت و نقل اطلاعات به صورت دیجیتال مقاومت میکنن.هر کتابی که عوض میشه تعداد زیادی جلسه ی توجیهی و توضیحی برای معلما میذارن تا طرح درس جدید و متناسب با محتوای کتاب ارئه بدن، ولی خیلی کم پیش میاد بدون حرفای اضافه!! موافقت بشه. اصولن همه ترجیح میدن به چیزی که بلدن و عادت کردن بچسبن. عوض شدن سیستم برای معلما هراس آوره.
تو هر مدرسه ای هر ماه حداقل یک جلسه شورای آموزشی برگزار میشه که جزو ساعت کاری حساب میشه و بابتش به معلما پول میدن. بابت اینکه بیای تو جلسه بشینی و اشکالاتو مطرح کنی و راه حل ارائه بدی. ولی تنها چیزی که اتفاق میفته صرفن یک سری حرفای تکراری در مورد نقص های آموزشی تحمیل شده و کمبود امکانات و زمان و حجم کاره، و هیچ کس هیچ راه حلی برای حل مشکلات کلاسش نداره. بارها و بارها دیدم که یه سری دانش آموز تو مدرسه برند شدن و همه به عنوان اینکه فلانی "کلن" اینجوریه درموردش حرف میزنن. بدترین چیز تو این جلسات همینه. که از یه دانش آموز با اسم یاد بشه و یه برچسب بهش چسبونده شه. مدرسه یه جامعه ی خیلی کوچیکه و این اتفاق خیلی ناراحت کنندس که آدمای بالغ این جامعه هنوز متوجه نیستن این بولد کردن های بی ربط چقد میتونه برای اون دانش آموز سنگین تموم شه.
به غیر از سال اولی که به خاطر جدید بودن پروژه ی ارائه شده ام تو مدرسه، بدون حرکت خاصی تعداد زیادی دانش آموز جذب کلاسم شدن(60 نفر برای 3 تا کلاس) بقیه سالها مدام توسط مسئول گروه ترغیب و تشویق و این اواخر تهدید! شدم که باید ارائه و معرفی پروژه مو جذاب تر کنم. ولی من هیچ وقت اینکارو نکردم. چون جذابیت و فیکشن قاطی ارائه ی چیزی کردن واسه تبلیغات تلوزیونی و بیلبورده. نه برای کلاسی که 70 دقیقه در هفته اس و قراره آخرش یه نتیجه ی ملموس و واقعی تحویل بده. میتونستم بیام بگم شما با دوربینای خونگی اولترا کامپکت 8 و 12 پیکسلی سونی و کنون انسل آدامز میشین، این عکسا رو ببینین. مث بقیه همکارام که از مات کردن شیشه توسط فناوری نانو یا رباتای ژاپنی که تنهایی به سفر درون شهری فرستاده میشن حرف میزدن. فیلم آزمایشای هیجان انگیز فیزیک و شیمی دانشگاه های آمریکا رو میاوردن و میگفتن در حوزه ی زیست فناوری روی درمان سرطان و کاربرد سلول های بنیادی میشه کار کرد. ولی واقعن چقد از این کارا قابلیت اجرا تو مدرسه رو داره؟ بچه ها تقریبن هیچ وقت چیزی بیشتر از یه ربات مسیر یاب، یه مقاله در مورد علم نانو، یه دهانشویه گیاهی نساختن. ولی برای این چیزایی که بهشون ارائه شد پروژه تعریف کردن. همشون دونه دونه رد شد تا به سطح قابل آزمایش و اجرا برای آزمایشگاه مدرسه برسه. این اسمش انگیزه سازی و استعداد یابی نیست به نظر من. اسمش دروغ و نا امید کردنه. چیزی که نمیشه الان اجرا بشه، چرا باید اصلن مطرح بشه و پیشنهاد داده شه؟ میشه از اول متوسط ظرفیت یه رشته رو توضیح داد و بعد به بچه ها گفت خیلی بیشتر از اینی که اینجا انجام دادی میتونی بعدن انجام بدی. وقتی وارد دانشگاه شدی، وقتی فیزیک دبیرستانو کامل خوندی. وقتی یه دوربین بهتر خریدی! هدف از اول باید معرفی و استفاده از ظرفیت های موجود باشه. طرفیت مدرسه، ظرفیت دانش آموزش و ظرفیت معلم.