نازنین راشین·۴ سال پیشعقده ونوسی بودن در تبلیغات ایران 1چند روز پیش، یک مقالهای درباره حجم زیاد تبلیغات در دنیای امروز میخواندم، اینکه این پر شدن هر جای خالی در هر رسانه و صفحه و فضایی با تبلیغ…
نازنین راشین·۵ سال پیشدر باب صمیمیت 3پس توی این رابطه، توی شکلی که مادر باید بچه رو محافظت کنه، پدر باید بچه رو بزرگ کنه، تا حداقل سالهای جوانی، اصولن نمیتونه صمیمیتی _با تعریف…
نازنین راشین·۵ سال پیشدر باب صمیمیت 2اولین چیزی که هست، اینه که مادر و پدر حسب جایگاهی که دارن، قبل از به دنیا اومدن بچه، میتونن در موردش تصورات و ایده آل هایی داشته باشن که خو…
نازنین راشین·۵ سال پیشدر باب صمیمیتفک میکنم سالیوان بود که یه جایی توی نظریه اش گفته بود آدم اصولن خوب به دنیا می آید و والدینش او را خراب میکنند.نرفتم خیلی کل نظریه شو سرچ ک…
نازنین راشین·۷ سال پیشدر گیری های یک تیچر(5) من 20 سالم بود، از مدیر گروهمون حالم به هم میخورد. اصن رو اعصاب من بود. خیلی خیلی خیلی زیاد ازش اجتناب میکردم! بعد بیستو یک سالم بود و قرار بود برم داور جم کنم واسه دفاعم، مهسا گفته بود من استاد"م" رو گذاشتم! گفته بودم ببین من شده باشه دفاعم بیفته ترم دیگه این زنه رو نمی ذارم! گفته بود حالا انقدام بد نیستا! گفته بودم اصن مهم...
نازنین راشین·۷ سال پیشدرگیری های یک تیچر(4) آدم خیلی وقتا نسبت به خیلی از آدما انتقادای شدیدی داره و معتقده فلان آدم قطعن تو فلان شرایط کارش نکوهیده و زشت و بی معنی بوده و اگه من جاش بودم خیلی سنجیده و درست تصمیم میگرفتم و عمل میکردم. خیلی وقتا که ما تو جایگاه خیلی از آدما نیستیم فک میکنیم اگه بودیم، اینجوری نمیشدیم و این کارا رو نمیکردیم. ولی واقعن چند نفر از ما تو همین جایگاه...
نازنین راشین·۷ سال پیشدرگیریهای یک تیچر(3) روز اولی که وارد مدرسه ی سابقم شدم، برای مصاحبه با مدیر، مدتی تو اتاقی که اسمش روابط عمومی بود منتظر نشستم تا نوبتم بشه. قبل از من یه دختر دیگه ای که کمی دیرتر از وقتی که براش در نظر گرفته بودن رسیده بود، داشت با مسئول روابط عمومی چونه میزد که ببخشید ترافیک بود و من باید فلان ساعت فلان جا باشم، تو رو خدا من همین امروز برم حرف بزنم. خب...
نازنین راشین·۷ سال پیشدرگیری های یک تیچر(2) امروز ظهر برام یه نوتیف از جیمیل اومد که یه نفر واسه مطلبی که تو ویرگول نوشتی برات کامنت گذاشته. وقتی اومدم بخونمش دیدم نزدیک دوماه از روزی که اولین پستم درباره ی مدرسه و تدریسو نوشتم میگذره. اون موق تصمیم داشتم تقریبن هفته ای یه پست بنویسم. ولی نمیدونم چرا نکردم این کارو.حالا امشب شاید چندتا پست پشت هم...
نازنین راشین·۷ سال پیشدرگیری های یک تیچر(1) دقیقن شیش سال پیش، تو آخرین روزای بیستو دوسالگیم بهم پیشنهاد دادن برم تو یه مدرسه تدریس کنم. اون موق تازه دانشگام تموم شده بود. تقریبن یه ماه بود از شر پایان نامه و اون دفتر لعنتی، کار نیمه وخت،کلاژ و نت برداری و تایپ این چیزا خلاص شده بودم. هیچ تصمیمی برای ادامه ی رشته ی خودم نداشتم. میخاستم برم فشرده زبان بخونم بعدشم کنکور زبان شرکت...
نازنین راشین·۷ سال پیشHello everyoneدقیقن دو ماه پیش، رفتم از علی آجودانیان پرسیدم که مزیت ویرگول نسبت به بقیه ی سرویسای وبلاگی چیه، خیلی لطف کرد و اومد تو دایرکت برام توضیح داد. منم بعدش رفتم یه اکانت برا خودم ساختم ولی هی نشد که چیزی بنویسم توش. امسال آبان که بیاد، ده سال از روزی که دست از نوشتن تو سر رسید و دفترچه و گوشه ی کتاب شیمی ورداشتم و اولین وبلاگمو ساختم میگذره...