نازلی دانشخواه
نازلی دانشخواه
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

بيرون از ماشين هوا خاكستري بود

بيرون ماشين هوا خاكستري بود
بيرون ماشين هوا خاكستري بود

بيرون از ماشين ، هوا خاكستري بود، باران بود ، دور ميزنم و درست جاي هرروز با فاصله خيلي كم از جدول پارك ميكنم، بين دو خط كشي زير يك درخت جوان مگنوليا كه در پياده رو نشسته است و هر روز با من احوالپرسي مي كند، تنها تر از آنم كه صبح بخيرم را با كسي قسمت كنم، اين حركت عجيب درختان را با آسمان دنبال ميكنم ، صداي موسيقي را زياد ميكنم و يك فيلم چند دقيقه اي ميگيرم از پشت شيشه اي كه زير باران نشسته، منتظرم كه در باز شود رفيق بيست و چند سال غم و شادي ام سكوت كرده چند دقيقه ديگر بايد برويم و ساعت ها با تمام تنهايي عميقمان روي مردم عالم را ببينيم ، سخت است دشوار است اما بيست سال گذشته وبايد زندگي كرد..اين شغل ماست تنهايي مان را با خودمان همه جا برده ايم!!از بيابان هاي خور تا سردي شب عروس قونيه ، تا سنت پطرزبورگ رويايي همه جا تنهايي مان را با خودمان برديم!!كسي به سوز صدايش در اتاقك ماشين پيچيده كه:

ميخواند ؛ اون رفت رفت و جمله اي كاش ميموند...

و من فكر ميكنم اي كاش ميموند...، با تمام تنهايي در ماشينم نشسته ام، ساعت سي دقيقه از هفت صبح گذشت ، قفل فرمان را ميزنم، قفل در را ميزنم ، به دلم قفل ميزنم، وارد اداره ميشوم...و فكر ميكنم شايد بايد مي رفت ، بايد مي رفتم...مي روم و آخرين برگ دفترش را مي بندم، وتمام...شايد تو راه جديد زندگي ام باشي كسي چه ميداند...

تمام روز در دلم ميخوانم

بيا بريم يك جاي دور ، ميشم برات سنگ صبور،...رو دامٓن بالاي كوه پاي برهنه ميدويد... بيا بريممم يه جاي دور ميشم برات سنگ صبور

همين

#نازلي_دانشخواه

دي ماه ٩٩ بود

به وقت دلتنگي

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید