
چندمين روز است؟
نمي توانم چراغ روشن كنم حتي بعد از آنكه كاملا شب ميشود
انگار چشم هايم تاريكي را بهتر مي بيند
انگار از جنگ برگشته ام ، از جنگي كه اگرچه پيروزش منم، اما زخمي عميق را همراه آورده ام.
چندمين روز أست ؟
لچك درخت پير از پنجره پيداست،دارد به زور با خزان تعامل مي كند كه رنگ بگيرد،چند روز أست كه باران نباريده ؟چند روز؟
در دلم يك تَرَكِ عميق دارد مي رود رو به گسستن! فرونشست ِدل را هرگز آزموده اي؟
دلم يك جور امتداد موازي را تجربه مي كند ، مي تپد اما انگار ديگر براي كسي نه!!!
روزهاست كه مشتي درونم را چنگ زده، مشكل حكايتيست كه تقرير مي كنند!
آمدنم ، رفتنم، تعالي افكارم، ارادت ِذاتم، پول هاي خيريه كه اين روزها به شماره هاي مختلف ريختم و حتي نمي دانم خرج درمان كسي ميشود يا نه!
به صفحه بانك ها نگاه مي كنم رديف كرده اند به نيكوكاري! هفتگي پشيزي مي بخشم و هيچ نمي خواهم بدانم آيا واقعي هستند يا نه !
اين ماه سهم "راديو ديو" يادم رفت الان كه مي نوشتم يادم آمد كه آن ناچيز را به حساب ديو عزيزم نريختم.
چقدر آدم ها وحشتناكند،زباله هايي كه راه مي روند!
مطمئن هستم آنها هم به من با نفرت مي گويند:
" چاق ِخودخواه" خب بگويند!
ته مانده هاي بي جان كه فقط بايد دور بود از آنها...
چه عذابي مي كشند كاركنان طبقه پايين،مدام در هراس از بودن منند كه مبادا براي مفت خوريِ بي حدشان ، حرفي بارشان كنم، حيف حرف ، حيف بار!
ريسمان گسسته هاي بي مقدار...
دلم براي ميز ، براي قلم،دلم براي اعداد مي سوزد، حيف كه دست ِآنهاست
دلم ، دلم، دلم
....
ادامه دارد...
#نازلي_دانشخواه
👇🏻