حوصله ی روانپزشکم را نداشتم؛ اما به خاطر داروهایم مجبور شدم دوباره به مطبش مراجعه کنم
از روز اول با آدم دعوا میکرد، بعد هم توقع داشت با آن لحن تند و تیز و پرخاشگرانه و سرزنشگرش به او اعتماد کنی و با او حرف بزنی! بعد از حدود یک ماه تاخیر به مطبش رفتم من را دید و وقتی فهمید فقط دو جلسه پیشش رفته بودم و از آخرین باری که باید پیشش میرفتم یک ماه بیشتر میگذشت، شروع کرد داد و هوار کردن با صدای جیغ جیغ مانندش که بیشتر شبیه میمونی بود که دارند موهای تنش را دانه دانه میکنند جیغ میزد و میگفت چرا انقدر دیر؟!!! مگر به تو نگفته بودم فلان وقت باید بیایی، هاااا؟! چند بار گفتم مصرف داروها مهم است؟!!! چندبار گفتم باید تحت کنترل باشی؟؟!!! چه دلیلی داشت که نیامدی، هاااا؟! برای خاطر چیییی؟!!! همانطور که آرام بر صندلی نشسته بودم، با لحنی آرام گفتم: "دقیقا به خاطر همین اخلاق مزخرفت." جا خورد. همانطور سرجایش ماند و با چشمانی درشت به من زل زد، کمی مکث کرد، سپس خودکارش را برداشت و برایم نسخهای نوشت و به دستم داد. رفتم داروخانه، دارو را گرفتم و اسم دارو را در اینترنت جستجو کردم.
گویا بیمارانش برای او حکم آینههایش را داشتند و من هم یکی از آن آینهها بودم؛
برایم داروی کنترل خشم نوشته بود.