اگر چرخی بین امثال و اشعار بزنید، حکایات جالبی دستگیرتان میشود. مثلاً روزی خدابیامرزی گفت: «دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید!». از همان زمان هم حرفش دهان به دهان میچرخد. حافظ هم بر این عقیدهاست که قرعۀ فال امانت دنیا را به نام دیوانه[1]زدهاند و بقیه همگی ول معطل بودند. عالیجناب بهلول که خیلی هم عاقل بود، تلاش میکرد که حسابی دیوانهنما باشد. ما در ادبیات عاشقی داریم ملقب به مجنون که چندین قرن بعد از وفاتش، همچنان همهمان را شیفتۀ خودش میکند! شاید شادروان لیلی هم غیرتی را که ما روی اسم مجنون داریم، نداشت! ناصرخسرو در این معرکه بدجوری طرف عقل را میگیرد. انگار کار، کم پیچیده بود که مولانا در دفتر چهارم مثنوی گروه «نیمعاقل[2]» هم اضافه کردهاست! نیمعاقلان همان کسانیاند که عاقلی را پیدا میکنند و او را چراغ راه خود قرار میدهند! متأسفانه مولانا گرم صحبت و سرگرم سماع، فراموش کردهاست سرنخ بیشتری به ما بدهد و تکلیفمان را روشن نکردهاست که حالا باید در این مجمع دیوانگان آن «عاقل» را چطور پیدا کنیم. ما که یک دنیا را بیشتر ندیدیم؛ اما لابد آنکه گفت «دنیای دیوونهها از همه قشنگتره» بین عوالم خوب سفر کردهاست و دنیای عاقلان و نیمعاقلان را هم دید زدهاست!
این روزها سراغ از هر فرزانه و دیوانهای گرفتم، دلخون بود. من از سَرَک کشیدن در هزارتوی رشتههای علوم انسانی لذت میبرم. تاریخ هم علم شگفت و محترمی است. این سالها صدها روش نویافتۀ علمی، از بیخ و بن تاریخِ علمِ تاریخ را دگرگون کردهاست. نمیدانم چرا بیشتر ما مردمان باور داریم در حالی که عاقلان سرگرم کنفرانس و مباحثهاند، دیوانگان تاس میاندازند و دنیا را میچرخانند! در نظر بسیاری از ما دنیا دارالمجانین است و آنانند که تاریخ را رقم میزنند؛ البته میدانیم هر جنون هم منطقی پشتیبان دارد. من که مورخ نیستم و قرار نیست چیزی جز افکار پریشانم بنویسم[3]. فکر میکنم با اینکه همیشه در یک آسایشگاه بیماران اعصاب و روان چندین پزشک، پرستار و کارمند دفتری رفت و آمد دارند، باز هم آنجا را به عنوان سرای ناخوشان میشناسیم. حال به درست و غلطش کار ندارم[4]. دیوانگان در مهمانیها همیشه میدانداری میکنند و مجلس را سرانگشت میگردانند. آدم زیرک و عاقلِ هر فامیل هم نقش جالبی دارد. او به پشتی صندلیاش تکیه میدهد، سرخوشان اطرافش را زیر نظر میگیرد و نفس اضافه هم نمیکشد. مستمسک و بهانه دست کسی نمیدهد و به قول مافیابازها نوار خالی پر میکند. خودشان به آن میگویند: «سیاست خوب!» ما هم از دست آنها و سیاستهای خوبشان رودهبُر میشویم و قاهقاه میخندیم.
توپ تاریخ بین دستهای عاقلان و دیوانگان میچرخد. نوبت موازنه در این بازی پیچیدهتر از فهم من است. راستش هیچ معلوم نیست که اصلاً این همه زور و تقلا برای طبقهبندی مردم کار کدام دسته است؟ عاقلان، نیمعاقلان یا دیوانگان؟
این خط و این نشان که عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما!
[1] « آسمان بار امانت نتوانست کشید// قرعۀ فال به نام من دیوانه زدند»
[2] «دیگری که نیمعاقل آمد او// عاقلی را دیدهٔ خود داند او»
[3] کسی هم قرار نیست به این اراجیف استناد کند!
[4] شاید دیوانهای، عاقلی را به بدحالی کشاندهباشد و شاید هم عاقلی، عاقل دیگر را به روزگار سرای نیازمند آسایش، گرفتار کردهباشد.