نوشته گاه
نوشته گاه
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

اقیانوسِ ذهن

وسواس چیز عجیبیه... بعضی وقتا فکر می کنم شاید همه ادما به نوعی و در یه جایی از زندگی شون وسواس دارن ... بعضی وقتا هم فکر می کنم همه ادما به یه اندازه افکار وسواس گونه دارن، فرق کسی که وسواس داده با اونی که به ظاهر نداره اهمیت ندادن به افکاره

من وسواس عملی ندارم... البته اگه حساسیت شدید به بوها و حساس بودن روی نظم اتاق رو فاکتور بگیریم! ولی وسواس فکری؟! بعضی وقتا فک می کنم یکی تو ذهنم نشسته و دائم داره فکرای عجیب و غریب وسواس گونه می سازه! بعضی وقتا دلم می خواد ذهنمو خفه کنم! خب چه اهمیتی داره که فلانی چند سال پیش در مورد تو وقتی اون حرفو زدی چی فکر کرده؟ چه اهمیتی داره که وقتی راه میری دیگران که از پشت تو رو می بینن در مورد راه رفتنت چه فکری می کنن؟ چه اهمیتی داره وقتی سلام یا خداحافظی یا غیره و غیره و غیره می کنی فلانی با خودش چی میگه؟ واقعا چه اهمیتی داره!؟

مود من... البته نه همیشه!
مود من... البته نه همیشه!


وقتی خیلی کوچیک بودم، فهمیدم اگه شبا زیادی فکر کنم خوابم نمی بره، یه شب تصمیم گرفتم فکر نکنم، و اونجا بود که با اولین ویژگی ذهن آشنا شدم... تو هیچوقت نمیتونی فکر نکنی و هیچ وقت هم نمیتونی ذهنتو خاموش کنی!

طیِ یه ماجرایی، یاد گرفتم نمیشه با افکار جنگید... با بپذیری شون و هیچوقت هم نمیتونی ازشون فرار کنی... و جلوتر طیِ ماجراهای دیگه ای، بیشتر در مورد افکار فهمیدم... هیچوقت یه فکر از بین نمیره! فکرا فقط تو اقیانوس ذهن مون ته نشین میشن، و وقتایی هم هست، مثل وقتایی که ذهن مون مشوشه، که فکرا ته نشین نمیشن، اقیانوس ذهن مون رو گلی میکنن و شفافیتشو از بین می برن و اونجاست که داریم دیوونه میشیم!

واسه اینکه اقیانوس ذهن مون به شفافیت قبل برگرده، باید به فکرا اهمیت ندیم.. چند ثانیه، چند دقیقه و یا حتی چند ساعت اروم باشیم و صبر کنیم تا فکرا ته نشین شن! بذارین فکرا هر چیزی که می خوان بگن! بذارین فکرا حرف بزنن .. بهشون مثل یه ادمی نگاه کنین که داره دائم در گوشتون حرف میزنه و ساکت نمیشه... اهمیت ندادن بهش سخته ولی .. وقتی هرچی بهش میگین ساکت شو ساکت نمیشه، تنها راهیه که دارین! افکار هم همینطورن ... یوگا و مدیتیشن و غیره و غیره هم راه هایی هستن که باعث میشه اقیانوس ذهن تون شفاف شه

گفتم با افکار نمیشه جنگید؟! اره شما نمیتونید با افکار تون بجنگید ... افکار تون بخشی از وجودتون هستن... وقتی میخواستم با وسواسم که تحت تاثیر همون افکارم بود بجنگم، فهمیدم جنگیدن با افکار یه جنگِ محکوم به شکسته ... وقتی داری با خودت می جنگی می خوای به چی برسی تهش؟! آخرش خودت می بازی.. تویی که کل انرژی و نیرو صرف کردی و تهش هم به هیچی نرسیدی

و در نهایت باید بگم همونطور که فکرا از بین نمیرن وسواس هم از بین نمیره ... باید با جفتش دوست باشین! وقتی باهاشون دوستین یه جای کوچیک گوشه ذهن تون براشون در نظر می گیرن و دیگه کمتر مزاحم تون میشن! حتی بهتر اینه که یه زمانی برای اونا بذارین و بذارین بیان حرف بزنن ... حرف بزنن ولی شما فقط گوش کنین.. نه تایید نه تکذیب ... بذارین دونه دونه رد شن فقط! مثل آبی که جریان داره یا قطای که داره رد میشه یا حباب هایی که دارن بالا میرن.


وسواسافکارذهنافکار آزار دهنده
سرزمینی از نوشته های گوناگون!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید