سرزمین نیان
سرزمین نیان
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

سرزمین نیان (نگاه 2)

وقتی رسیدیم روی زمین، حس آشنا ولی عجیبی داشتم

یک نگاهی به اتاقم انداختم

همیشه توی رویاهام از این زاویه و با این ابعاد اتاقم رو تصور میکردم

ولی حالا واقعی بود

یکم توی اتاق چرخیدم

عرض پایه ی میز مطالعه م چندین و چند برابر همه ی من بود

چرخ های صندلی به اندازه ی ابر ماه بود

و صداهاییکه همیشه با گذاشتن گوشم روی میز از داخل چوب میز میشنیدم، الان واضح تر بود

ولی هنوزم راهی به داخل میز به چشمم نمیخورد

باید یک ورودی ای داشته باشه

رو کردم به سمت اون موجود و ازش پرسیدم " تو کساییکه داخل میز هستن رو میشناسی؟"

گفت " آره، اونجا دنیای سازندگان صداست"

گفتم که دوست دارم ببینمشون

گفت " اونها نیاز به تمرکز دارن و کارهای زیادی دارن. زمان های کمی رو برای معاشرت و آشنایی با افراد بیرون از اونجا میگذرونن ولی تو میتونی با افراد با تجربه شون که توی سرزمین اصلی هستن و دیگه کار نمیکنن صحبت کنی"

خب اینم خوب بود

قبول کردم و جاهای بیشتری از اتاقم رو گشتم

رفتم کنار دیوار، تا یک نمای دور از اتاقم رو ببینم

وقتیکه پشتم رو تکیه دادم به دیوار، متوجه یک نیروی گرانش از سمت دیوار شدم

خیلی ضعیف بود ولی وجود داشت

چیزیکه تا به حال حسش نکرده بودم

سرم و دستم رو هم به دیوار نزدیک کردم تا بفهمم واقعیه یا نه

که واقعی بود

یعنی میشد که روی دیوار راه برم؟

پام رو گذاشتم روی دیوار

دقیقا انگار گذاشته بودم روی زمین

خیلی جالب بود که جاذبه ی دیوار مثل زمین، همه ی من رو به سمت خودش نمیکشید

فقط اندازه ای که خودم میخواستم روی من اثر داشت

پس پام رو گذاشتم روی دیوار و بعد اونیکی پام رو

به موجود کوچولو نگاه کردم و پرسیدم "با من میای؟"

با سر تایید کرد و اومد به سمتم

دست هم رو گرفتیم و با هم روی دیوار قدم زدیم

رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به عکسهاییکه روی دیوار بود

دیدمشون، لبخند زدم و دنیاییکه تا حالا داشتم توش زندگی میکردم رو به یاد آوردم

این واقعیتی بود که مثل رویا عجیب بود ولی لمس میشد

یک چیزی بیشتر از خواب هاییکه به نظرمون خیلی واقعی میان

از عکس ها گذشتیم و به دریم کچر رسیدیم

چیزیکه میدیدم رو باور نمیکردم

خیلی قشنگ بود

خیلی دیدنی بود


داستانموسیقیتخیلیسرزمین نیانگرانش
یک طراح، علاقه مند به عکاسی و نوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید