یکسری نور با رنگهای سبز و آبی و بنفش، در حال ورود به دریم کچر بودن
شبیه شفق قطبی بود
نورها جریان تقریبا ملایم و پیوسته ای داشتن ولی حجمشون تغییر میکرد
این نورها، مقابل پرده سفید اتاقم، خیلی چشم نواز بودن
نزدیک تر رفتیم
دیدیم که نورها وقتی به دریم کچر میرسن، مستقیم به نقطه وسط اون وارد میشن
از لابه لای بافت دریم کچر رد شدیم و به نزدیک مرکزش رسیدیم
هرچی نزدیکتر میشدیم، گوی شفاف تر میشد
تا جاییکه تونستیم داخلش رو ببینیم
پنچ تا میز اونجا بود
و پنج موجود هم پشت میزها مشغول کار بودن
میتونستم حدس بزنم چیکار میکنن ولی دوست داشتم دقیقتر بدونم
وقتی این سوال برام ایجاد شد، یک موجودی که شبیه به علامت سوال بود با یک تبلت دستش، به سرعت بهم نزدیک شد
اومد و گفت " هر سوالی داشته باشی، من میتونم بهت جوابش رو بگم "
یعنی این همون چیزی بود که همیشه میخواستم؟ یک موجود زنده که به همه ی سوالام جواب بده؟
خوشحال شدم، بهش لبخند زدم و ازش پرسیدم " میتونم بدونم اینجا داخل دریم کچر چه اتفاقاتی میفته؟"
گفت چرا که نه و شروع کرد به توضیح دادن:
"ببین این نورهاییکه میبینی، خواسته های تو هستن
اونهاییکه بهشون فکر کردی، دیدیشون و خواستی یا کاملا به زبون آوردی که میخوای
خیلی زیادن دیگه نه؟
هر چقدر تو بیشتر بخوای و بهتر سعی کنی برای رسیدن بهشون، کارهای اینجا سریعتر پیش میره
همه چیز بستگی به خودت داره
حالا بزار بگم اینجا چی میشه
اون نورها میان به سمت میز وسطی
اون بررسی میکنه میبینه که این خواسته به پیشرفت تو کمک میکنه یا نه
اگر کمک میکرد، میفرستتش به میز سمت راستیش
اونهم بین خودش و میز سمت راستیش اون کارهارو پخش میکنه تا کارهاییکه لازمه برای رسیدن بهش رو بنویسن و بزارن توی لیست
تا تو هر وقت اون کارهارو انجام دادی، خواسته ت رو بهت بدن
و اگر میز وسطی تشخیص بده کاری برای پیشرفت تو مناسب نیست، اون رو به میز سمت چپی میده تا اون میز و میز بغلیش، خوبی ها و بدی هاش رو برات لیست کنن و بعد از اون کارهاییکه برای رسیدن بهش لازمه رو بنویسن و بزارن توی گروه دوم
تا بازم خودت بدونی با وجود این بدی هاش، اگر میخوای بهش برسی باید چکارهایی رو انجام بدی"
هاج و واج مونده بودم
فکر میکردم یکم ساده تر باشه
ازش تشکر کردم و پرسیدم " تو همیشه کنارم هستی که ازت سوال بپرسم؟ "
گفت که هستم و من خیالم از این بابت راحت شد
با هم راه افتادیم و رفتیم سمت پرهای دریم کچر
سر یکی از پرها از دیوار فاصله داشت
با هم رفتیم که روی پر قدم بزنیم
و اونجا یک چیزی رو فهمیدم