چخوف درجایی گفته:
«اگر در فصل اول [داستان] گفتهاید تفنگی بر دیوار آویخته است، در فصل دوم یا سوم تفنگ قطعاً باید شلیک کرده باشد. اگر بنا نبوده شلیک کند پس بر دیوار هم آویخته نبوده.»
این جمله میگوید که هر چیزی در یکروند داستانی ضرورت و کارکردی مشخص دارد و به چرایی وجودی هر عنصری باید توجه کرد. از این جمله میشه اینطور برداشت کرد که پشت هر اقدام یک معنی وجود دارد. یک پیام که میتواند منتقل شود و باید به آن معنی و پیام همواره توجه کرد.
همهی ما در کسبوکار و بهصورت کلی در زندگی یک قصه داریم و این قصه را بر اساس شرایط مختلف یا بر اساس بروز چراییها به شیوهای روایت میکنیم. اگر به موضوع تفنگ چخوف توجه کنیم میبینیم که هر اقدامی میتواند دلیل و معنایی داشته باشد. برای ما مسئله هدایای عید یک چرایی بزرگ داشت. اینکه آیا صرفاً باید هدیه داد یا باید در پس این هدیه حرفی هم زد؟
معمولاً در جلساتی که داریم و زمانهایی که قصد داریم کاری انجام دهیم سعی میکنیم یک توقف کوچک به خودمان بدهیم و از خودمان بپرسیم دقیقاً میخواهیم چهکاری انجام بدیم؟ یا مثلاً میخواهیم چه روایتی از یک ماجرا نقل کنیم؟
وقتی در همرو میخواستیم به موضوع هدایا فکر کنیم همین توقف باعث شد چند سؤال را از خودمان پرسیدیم:
مخاطبهایی که قرار است این هدیه را دریافت کنند چه کسانی هستند؟
میخواهیم چه پیامی به گیرنده بدهیم؟
چه هدیهای بدهیم که احساس ویژه بودن را در دریافتکننده ایجاد کند؟
چطور میتوانیم هدیهای طراحی کنیم که در کنار داشتن معنا و ارزش معنوی برای گیرنده، شانس راهی کمد شدنش کمتر باشد؟
با این سؤالها گفتگوهای ما شروع شد. عمدهی مخاطب ما مدیران عامل و صاحبان کسبوکار بودند. چندین ایده داشتیم که در ابتدا فکر میکردیم جالب است اما کمی که گذشت متوجه شدیم آنها را دوست نداریم. درنهایت به ایدهی پیالهای که روی یک پایه قرار دارد رسیدیم. با جزییاتی که در ذهنمان بود و زمان کمی که داشتیم فکر کردیم نمیتوانیم این ایده را عملی کنیم و برگشتیم به ایدهی ارسال کتاب. اما ارسال کتاب برایمان این حس را داشت که آن چیزی که میخواهیم بگوییم را نمیتوانیم بگوییم و دوست داشتیم روی معنایی که بر آن متمرکز بودیم پافشاری کنیم. به همین دلیل باوجود اینکه ریسک به سرانجام نرسیدن این پروژه بالا بود، تصمیم گرفتیم که این کار را انجام دهیم.
برای اینکه مفهوم این چیدمان را توضیح بدهیم باید دربارهی دو مفهوم بیشتر توضیح بدیم.
سالهاست دربارهی مفهوم رهبری در سازمان و نقش یک رهبر صحبت میشود و تئوریهای مختلفی هم تاکنون شکلگرفته است. ما در کار خود با مشتریانمان همیشه تلاش کردهایم تا مفهوم رهبری را اینگونه به آنها منتقل کنیم:
هر جا توانستید با همراهی دیگران اثری خلق کنید، شما نقش رهبری داشتهاید. درواقع هرکسی میتواند در هرزمانی و در هر سمتی که قرار دارد یک رهبر باشد.
برای اینکه بتوان به چنین خلق اثر و تعریفی رسید نیاز است تا رهبر از خواست خود که ممکن است منشأ در ایگو داشته باشد و از باور به اینکه همواره نظرات خودش درست است عبور کند و اجازه بدهد تا جمع با مشارکت و همراهی باهم بتوانند به موقعیت همآفرینی یعنی خلق مشترک برسند. درواقع نقش یک رهبر این است که فضایی بسازد که در آن همراهی و خلق به حداکثر برسد. این کار با دستور دادن و ابلاغ کردن متفاوت است. در این رویکرد رهبر تلاش میکند تا فرصت ابراز و شنیده شدن را به افراد بدهد، شیوهی فکر کردن آنها را به خودشان نمایش دهد و کمک کند تا حلقههای بازخورد مثبت در بین افراد شکل بگیرد. این مجموعه اقدامات، از جنس کار تخصصی فنی نیست بلکه یک کار کاملاً انسانی و اقداماتی از جنس راهبری است. وقتی به این اقدامات میرسیم میگوییم یک رهبر فضایی را میسازد و نگه میدارد که در آن هر کس میتواند احساس امنیت داشته باشد و در ساختن مسیر مشارکت کند.
مفهوم Holding Space در اینجا شبیه نگهداشتن ظرفی است که در آن نوشیدنی شفابخش قرار دارد. وظیفهی یک رهبر این است که در خلق آن نوشیدنی شفابخش مشارکت داشته باشد و درعینحال ظرف را نگه دارد. نوشیدنی بدون ظرف معنا ندارد.
ما این مفهوم را در ادبیات کهن خود هم داریم. پیاله و شراب به تکرار در اشعار کهن ما استفادهشده است. پیاله به معنی دل عارف است و شراب - همان نوشیدنی شفابخش- میتواند مفهومی از اقدامی باشد که عارف انجام میدهد. شرابی که کهن میشود و ارزشمند. آنچه نوشیده میشود و انسان را به درکی بالاتر از اکنون میرساند. حافظ در این بیت به اهمیت پیاله اشاره میکند و ما هم همین بیت را بهعنوان شعر روی پلاک چیدمانمان انتخاب کردیم:
زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواستهی کردگار چیست
ما با در نظر گرفتن این مفهوم به انتخاب پیاله رسیدیم و فکر کردیم اگر پیالهای انتخاب کنیم که دستساز باشد میتواند به مفهوم موردنظر ما پیوند بخورد.
مفهوم وابیسابی در فرهنگ ژاپن اینگونه تعریف میشود:
«وابی» به معنی «ستایش و زیبا دیدن اندوه و فقر و سادگی» و «سابی» به معنای «ستایش و زیبا دیدن پیری و کهنگی و تنهایی و دلتنگی» است. این دو اصطلاح اغلب در کنار یکدیگر و بهصورت یک واژه (وابیسابی) به کار میروند و برای توصیف زیبایی آثاری استفاده میشوند که تمایل به طبیعی بودن و سادگی و بیپیرایگی دارند و از تفاخر و خودنمایی گریزاناند.
وابیسابی در فرهنگ ژاپن و در هنرهای متفاوت نمود دارد. مثلاً ظروفی که الزاماً شکلی درست و کامل ندارند. یا اشعاری که بهعنوان هایکو میشناسیم و برداشت از یک موقعیت یا یک احساس را منتقل میکنند. مثلاً در ژاپن ظروف شکسته را دوباره بند میزنند و در بند زدن آن از طلا استفاده میکنند تا نمایانگر ارزشمند و زیبا بودن چیزی باشد که کامل و بینقص نیست.
یکی از ویژگیهایی که میتواند فرهنگ سازمان را بسازد قدرت آسیبپذیری است. قدرت آسیبپذیری میگوید که برای ایجاد همراهی و برای ایجاد حرکت نیاز نیست انسان کاملی باشی بلکه اذعان به کاستیها، خطاها، ندانستهها و شکستها میتواند شرایط واقعیتر و همدلانهتری را در بین اعضای آن سازمان ایجاد کند. قدرت آسیبپذیری به معنی این است که میتوان کامل نبود اما برای بهتر شدن سؤال پرسید و تلاش کرد.
ما از مفهوم وابیسابی در طراحی هدیهی عیدمان استفاده کردیم. پیالههایی را انتخاب کردیم که به لحاظ طراحی الزاماً کامل نیستند. اگرچه پیالههایی که در ذهنمان داشتیم با چیزی که به دست آوردیم متفاوت بود اما با بررسیهایی که داشتیم امکان ساخت آنها درزمانی که مدنظر ما بود وجود نداشت؛ اما هرکدام از پیالهها بینقص نیستند و درعینحال هرکدام با دیگری متفاوت است. پیالههایی که استفاده کردیم با روش احیا لعاب شدند. به این معنی که ظروف سفالی که با روش احیا ساخته میشوند در کورهای قرار میگیرند که دود میکند و در اثر این اتفاق هر ظرف رنگ متفاوتی از دیگری میگیرد؛ بنابراین پیالههایی که داریم نهتنها یکدست نیستند و باهم متفاوت هستند بلکه نقش و رنگی که دارند هم الزاماً یکدست نیست.
همینطور آنها را روی پایههای چوبی که از تنهی درختان خشک تهیهشده سوار کردیم. پایهها تراشیده شده نیستند و فرم طبیعی خود را حفظ کردهاند. بعضیها ترکدارند و بعضیها پوستهی زمخت. بعضیها برحسب اتفاق صاف هستند و بعضیها دچار شکستهایی در فرمشان.
وقتی پیاله و پایه به هم پیوند خوردند یک اثر خلق شد که در همهی ابعادش زیبا نیست اما ترکیبی ایجاد میکند که قابلتوجه است و میتواند برای هر بیننده یک روایت بسازد.
ما در همرو به قصه و روایت توجه زیادی داریم. مثلاً خانوادهای که دور یک میز نشسته است میتواند یک قصه باشد و ماجرایی که از دور میز نشستن آنها تعریف میشود روایت است. قصهها واقعیتها را نشان میدهند و روایتها شیوهی تعریف ما از واقعیت را مشخص میکند. برای ما سازمانها هم شبیه قصههایی هستند که میتوان آنها را به زیبایی روایت کرد. در این روایتها مثل تفنگ چخوف هر چیزی معنایی منحصربهفرد دارد.
در زندگی هم ما راوی قصههایی هستیم که با آنها روبرو میشویم یا در متن آنها هستیم. شاید قصهها چندان تغییر نکنند اما میتوانیم روایتهایمان را بشنویم و انتخاب کنیم که بیشتر میخواهیم چگونه راوی باشیم.
آرزو میکنیم که در سال ۹۸ روایتهای فوقالعاده بسازید…