در میان انبوهی از گذشته و دیروز،امروز و حال و اکنونمان چگونه می گذرد؟
آدمی تا امروز را درنیابد، آینده ای نخواهد داشت. فردا همین لحظه ای ست که می توان با عشق و درک و آگاهی، بارورش کرد یا از دستش داد و به غفلت گذراند.
دست و دلمان جز به عشق به چه کاری لایق؟ امروز همان روز رسیدن به فرصتهاست که در همین جا نزدیک اوقاتمان، قابل دستیابی است..
جانِ آدمی به مدد عشق روشن می شود و به نورِ مهر و آگاهی، می تابد.
و هوایش پر می شود از عطر خوش همراهی، انسانیت، بلند منشی...
مگر می شود آدم بود و دل به عشق نسپرد...مگر می شود آدم بود و از فهم و قوه درک این موجود هوشمند هستی، بهره نبرد؟ مگر می شود دیگران را دوست نداشت؟ خانوادهامان، دوستانمان و خودمان...و هر موجود این هستی ...
زندگی که دارد با شتاب می گذرد اگر به فهم نگذرد از دست می رود..
آدمی که می تواند با زمانه خویش جلو برود ، از گذشته عبور کند و از آن کولهباری از تجربه پر کند، در لحظه از زندگی لذت ببرد ، قادر است به ادراکی از جنس حرکت و پویایی و عشق برسد.
زمان دارد می گذرد... و چه می توانیم جز قدردانی از هر لحظه، و حضور آنانی که دوستشان داریم؟ چه می توانیم جز آنکه زندگی را با تمام آنچه هست و نیست، دوست بداریم و پیش ببریم .. چه می توانیم جز آنکه تلاش کنیم آگاه تر، فهیم تر و عمیق تر باشیم... شاید فردایی نباشد امروز را لذت ببریم ...
نیلوفر ثانی