روشنی ِ تورا از اعماق شنیدم.. و وزش ِصدای تورا بر روح ِترکدار ِخسته ام..
رویش ِسبزی دیدم، اشاره به جریان ِجاری ِ رها شده ،از سد ِفاصله و زمان ، به قصد ِتماشا
فصلی دیگر ، که بهار را از خویش می تکاند اما هزار شکوفه در بر داشت ..
به دیوارها عشق ورزیدم و پنجره ی تو ،رویت پذیر شد . و منظره ی هرچه زیبایی پدیدار
نه خوابی نه رویایی
من حدود هر موج را در آوردگاه ِلرزش حنجره ای خاموش، ترانه شنیدم
وهر ترانه را در مصاف ِیک وقوف طوفانی
ماه در زمره ی ِخلوص ِشبانه ، و ناظر به این تلاطم و قرار
مساعدت ِعشق اگر نبود ، کجا این پیداشدگی از تاریکی ِقرنی که درنگ لحظه ای ،سرخوردگی ِپرشتاب آدمی ست و شعرخوانی ِحادثه ی ِیک نگاه ،افسانه..
درپس ِتمام ِشوربختی ها ،اگر چشیدن ِیک روشنی ، اگر رویت ِیک نگاه ، سهم انتظار باشد
هزار سال دیگر اگر انتظار ، به زیبایی ِذهن ِتو،هیچ خواهد بود ..
و آمیختگی ِموج و صدا و تو ، ترکیب متوازن " زندگی " ..
نیلوفرثانی
30تیر97