زیبا !!
درصبح روشن آشنایی اگر مکثی نه برای تماشای حظ و فیض بیشتر عشق ، بلکه مسخ در تصاحب باشد، امیدی به لمس خورشید گرمی بخش "یکتا شدن "نیست ... فرو میآید شبی و تمامگیر میشود تاریکی ؛ و ویرانی آنچه که میتوانست، سر پناه باشد ..
خاموشان سیطره ی ترس در رودرویی با این تملکخواهی، چیزی عایدش نمی شود جز حرفهای فرو خورده و آرزوهای مصلوب درد و جسارتی که معنابخش زندگی ست، چو پرنده ای، کوچ سرزمینی دیگر، سوی دلی دیگر میکند ..
و درخت ما بیپرنده ، بیآشیان عشقی ، تا همیشه ،آوازهای سوگوارانهی خویش را در پهنهی دشت سر میدهد ...
و این ملال بر این گستره ،توامان اندوه، باقی میماند..
جانا!!
تا وقت هست عشق را نه برای نیاز و لذت جسم، نه تصاحب و مالکیت ، نه بردگی و بنده واری ، بلکه برای درهم آمیختگی وجودیاش و شوق همراهیاش بپذیریم و جان دهیم به اکسیر همیشه معجزهآسایَش ..
نیلوفرثانی