نیلوفر حسن زاده
نیلوفر حسن زاده
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

شعله‌زار

«درخت سرخ و نارنجی همنشین آلاچیق سفید است و با هر وزش باد، در قلب باغ چون شعله ای سوزان می‌رقصد و می‌سوزد.» پنج روز است می‌خواهم این جملات را بنویسم و هربار به جایش چیزهای دیگری نوشته‌ام. تا اینکه امروز فهمیدم دست پاییز آنقدر درخت شعله‌ور را غارت کرده و بی برگ و بار شده که چیزی تا خسبیدن شعله‌اش باقی نمانده است. بر شاخه‌هایش قدر انگشتان دو دست برگ سرخ و زرد و نارنجی باقی مانده و لاجرم اگر الان ننویسم «درخت شعله‌ور، نیستی را زندگی می‌کند»، فردا باید بنویسم: «شعله مرد. خسبید. و از دست رفت.»
درختِ سینه‌ی آدمیزاد نیز با جرقه‌های رنج و نامردی و نامرادی شعله‌ور می‌شود. زخم برمی‌دارد و از زخمِ باز و زنده‌اش آتش زبانه می‌کشد. آتشی که شاید روزی خاموش شود، زخمی که بالاخره التیام می‌یابد و دردی که آرام می‌شود. اما حفره‌اش تا ابد در سینه باقی می‌ماند. من یاد گرفته‌ام این حفره را با کلمات پر کنم. من دریافته‌ام که کلمات «حیات» دارند و حیات‌بخش اند. مانند گل و میوه، «وقت» دارند. اگر به موقع نچینی‌شان، می‌میرند، رو به نیستی می‌روند. اگر سر وقت ننویسی‌شان خاکستر می‌شوند. آدم‌ها قدرت کلمات را نادیده می‌گیرند. آنقدر بیهوده صبر می‌کنند تا هوای کلمات از سرشان بیافتد و شعله‌‌ی رنجشان بی‌ثمر خاموش شود. از همین روست که هرکس در زندگی‌اش هزاران کلمهٔ خسبیده دارد. یک سینه درخت سوخته و خاموش. یک قلب زخمی و خاکسترنشین. یک شعله‌زار خالی...

من یاد گرفته‌ام شعله‌زار سینه‌ام‌ را با نوشتن زنده نگه‌دارم.


[ این مطلب پاییز دو سال قبل در وبلاگم منتشر شد. بازنشرش را خالی از ذوق و معنی ندیدم.]




کلماتنوشتنرنجشعله‌زارانسان
دکتری حقوق تجارت بین‌الملل/مشاور حقوقی/سابقا مترجم ادبی/همیشه قصه‌گو/همیشه مهاجر niloufarhsn.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید