خاک سرد مرا می خواند
زیر خروارها دلتنگی ،
در تاریکی وهم آلود،
تن می دهم به مرگ...
در پی ضجه های جانگداز آسمان، ابر صیحه می کشد. قطره اشکی می چکد بر رخسار زمین زیر خروارها دلتنگی ،
در ظلمتی دهشتناک ،
از یادها رفته ام.
در گذار زمانه...
اندک اندک...
استخوانم درهم می شکند.
زمهریر خاک ذوب می شود با هور و مهر
زیر خروارها دلتنگی،
در تمنای وصالش ، جوانه می زنم، می رویم
از خاک سر بر می آورم.
و...
ثمر می دهم...
گذار روزگار می گدازد مرا
روزی با رایحه چوب و عود، نور را بیدار خواهم کرد.
با رودی داغ و خاک آلود پر خواهم کرد حجم فنجان خلوتش را
از عشق،سکوت و جرعه ای شعر