شهرزاد نورافکن
شهرزاد نورافکن
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

شهرزاد کوچولوی قصه گو

آه نازنینم چه خوب که تو را پیدا کردم. از لابلای آلبوم خاطرات سالهای دور. از میان انبوهی از تجربه‌های تلخ و شیرین.

گمشده‌ی پیدا شده‌ی نازنین.

عزیزِ دوست داشتنی‌ام.

شهرزادِ قشنگم.

قدردان وجودت هستم. در تمام لحظه‌هایی که من بی‌رحمانه و مغرور، سوار بر ماشین تندِ اضطرابِ زمان،همسفر با بیگانگان، سرد و بی‌تفاوت، از کنارت رد شده‌ام و ندیدمت در حالی که دست و پا می زدی تا ببینمت ، صبورانه منتظرم ماندی و مصرانه در پیِ من دویدی.. تا بِرسی به من که دستی بر آن موهای طلایی و ابریشمی‌ات بکشم. و تو برایم حرفی بزنی.. آه از آن لبهای نیمه بازت، از زبان الکنت، که قصه‌های زیادی دارد برای گفتن.... اما امان از من ..... امان از من که گوش‌هایم گُنگ بود برای شنیدن.... برایم بگو از تمام ترسهایت از تمام اشتباه‌هایت که آغوش من برای تو امن ترین آغوش دنیاست.

ضرباهنگ تند قلبت را در گوشم می‌شنوم که پابرهنه پا به پای من پشت ماشین تندِ اضطرابِ زمان، در جاده‌ای سنگلاخی دویده‌ای.... دویده‌ای و رهگذرانِ بیگانه را کنار زده‌ای تا ببینمت ... اکنون که در میانه‌ی راهم... توقف کرده‌ام تا به نقشه‌ی پیش رویم نگاه کنم و به جاده‌ی پشت سرم.... ناگهان تو را می‌بینم با چشمانی نگران، پاهایی برهنه و زخمی، لباس‌هایی خاکی و آشفته

و لب هایی نیمه باز..... که قصه‌های زیادی برای گفتن دارد.

عزیزِ دوست داشتنی‌ام

بدان، من کنارت هستم

تا پایان راه....

خواهم شنید غصه‌ها و قصه‌هایت را نازنینم، شهرزاد

شهرزاد نورافکنکوچینگشفقت به خودکودک درونصلح درون
کوچ مهاجرت و تسهیل‌گر مهاجرت به قبرس شمالی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید