چنگالهای حریص زمان جامهی عمرمان را میدَرَد و ما سرگشته و برهنهایم در تقلایی نافرجام
وارد ششمین ماه از انتقام زمین شدهایم
دوئل سختی در گرفته
بین بردن و باختن
ماندن و رفتن
تباهی و شکفتن
در زمانهای که در آن زمان وَرم کرده است مردی بیوقفه رکاب میزند.
و زنی در خلسهای شیرین روی تخته سنگی سترگ، زیر چتر سبز درخت در رویایش فرو رفته...
زمین گرم است هوای مرداد داغ و سنگین....
ناگهان نسیم فریاد میزند بر سر برگ ...
و برگ از ترس میلرزد.
چکاوکها بیشمار شدهاند.
آدمها دیگر همان نیستند...
چنگال حریص زمان جامهی عمرمان را میدَرَد و از گویچههای سرخ رنگ لحظههایمان مینوشد.
پس رکاب بزن در این زمانهی وَرَم کرده....
به سمتِ بودن
به سوی شدن