ویرگول
ورودثبت نام
Mohammad_noori
Mohammad_noori
خواندن ۹ دقیقه·۴ ماه پیش

نقش‌های جنسیتی

فمینیسم، یکی از نظریات مطرح‌شده برای تبیین جنسیت
فمینیسم، یکی از نظریات مطرح‌شده برای تبیین جنسیت


یکی از مهم‌ترین مسائلی که در جوامعی مثل ایران که شکاف سنت/مدرنیته در آنها بیداد می‌کند و علاوه بر آن با رشد منفی جمعیت روبرو است، مسئله نقش‌های جنسیتی در خانواده می‌باشد. کارویژه اجتماعی خانواده از دیرباز ایجاد و تربیت فرزند به شمار می‌رفته و همینطور نقش‌هایی که ذیل آن تعریف می‌شدند و می‌شوند، مناقشاتی را در طول تاریخ و خصوصا دوران مدرن برانگیخته‌اند. مناقشاتی چون بحث تقسیم‌ کار جنسیتی، حقوق زن در اجتماع و سیاست، سقط جنین، حقوق کودکان و حتی بحث همجنسگرایی. در این مختصر بر آنم که این مسئله را از چند جهت مورد مداقه قرار دهم.

فلسفه زبان و هستی شناسی جنسیت

برتراند راسل دید ما به فلسفه زبان را دگرگون ساخت
برتراند راسل دید ما به فلسفه زبان را دگرگون ساخت


اگر می‌خواهیم تفکر منسجمی در خصوص یک مسئله خاص پرورش دهیم، لازم است که زبانی که برای آن موضوع به کار می‌بریم تا حد ممکن ساده و بدون ابهام باشد یا حداقل بتواند اجماع طرفین بحث را کسب نماید. وقتی در زبانمان از واژگان "مرد" و "زن" استفاده می‌کنیم، چه چیزی مد نظرمان است؟ چگونه می‌توان نظریه‌ای از جنسیت بدست داد که بتواند فارغ از هرگونه پیچیدگی و تعهد اضافه، به تبیین تجربیات متعارف ما در خصوص جنسیت بپردازد؟ این سوالات به ترتیب در فلسفه زبان(معناشناسی) و هستی‌شناسی(متافیزیک) جنسیت مورد برسی قرار می‌گیرند. از معناشناسی شروع می‌نماییم. وقتی از واژه "زن" یا "مرد" استفاده می‌کنیم، مقصودمان چیست؟ چه واژگان دیگری در زبان ما وجود دارند که می‌توانند معادل درخوری برای این واژه فراهم آورند؟ از گام‌های ساده شروع می‌کنیم. معمولا از واژه "مرد"، شخصی را مقصود می‌کنیم که دارای بدنی پر مو، صدای کلفت، قدرت بدنی بالا و... باشد که اندام تولید مثلی‌اش شکل و عملکرد خاصی دارد؛ و از زن هم انسانی را مد نظر داریم که قدی نسبتا کوتاه، صدایی نازک و لطیف، زور بازوی نسبتا کم دارد و برخلاف مرد می‌تواند فرزندان را درون بدنش پرورش دهد. این تعاریف حداقلی غالبا مقصود ما از این واژگان را به روشنی نشان می‌دهند و ما برای تعریف دقیق این واژگان ناگزیریم که به بحث متافیزیک جنسیت وارد شویم.

ارسطو، از پیشگامان نظریه ذات‌گرایی
ارسطو، از پیشگامان نظریه ذات‌گرایی


در متافیزیک جنسیت مخصوصا هستی‌شناسی آن، برآنیم که به تحلیل دلالت‌شناسی اسم‌های مربوطه و مفاهیمی که این اسم‌ها به آنها اشاره دارند بپردازیم. از رایج‌ترین نظریات در خصوص دلالت‌شناسی اسم‌ها می‌توان از نظریه‌ وصف‌های برتراند راسل نام برد. طبق این نظریه، هر اسمی(عام یا خاص) به نوعی ویژگی و توصیف از اشیاء اشاره دارد و بدین طریق معنا می‌یابد. برای مثال واژه گلدان به یک شیء سفالی با رنگ‌های متنوع(نوعی وصف) اشاره دارد. در ادامه همین روش را در خصوص بحث جنسیت به کار خواهیم گرفت. در راستای ساده‌سازی بحث، می‌توانیم به یک تمایز رایج، ساده، مفید و در عین حال مناقشه‌برانگیز متوسل شویم. درحال حاضر بین روانشناسان اجماع وجود دارد که باید بین جنس(Sex) و جنسیت(Gender) تمایز قائل شد. جنس را می‌توان نوعی تعریف کاملا زیستی از جنسیت، یا همان تعریف حداقلی دانست که کمی پیش‌تر ارائه دادیم و مثال آن را می‌توان در تفاوت دستگاه تولید مثلی مرد و زن جست. در مقابل جنسیت به نقش‌هایی اشاره دارد که اجتماع بر مردان و زنان تحمیل می‌کند و به هیچ عنوان یک امر ذاتی و تغییرناپذیر به شمار نمی‌رود. مثال جنسیت را هم غالبا هوش زنان و توانایی آنها برای نیل به درجات عالی سیاسی_اجتماعی می‌دانند. بعضی از افراد پا را از این هم فراتر گذاشته و پیرو نظریه زیست_سیاست میشل فوکو(فیلسوف پساساختارگرای فرانسوی)، حتی بدن زنان را یک امر سیاسی_اجتماعی و با قابلیت تغییر قلمداد می‌کنند. از نظر فوکو، هیچ پدیده‌ای را نمی‌توان یافت که بتواند خود را مستقل از یک گفتمان و سامان معرفت(اپیستمه) خاص تعریف کند و رد روابط قدرت را می‌توان در ساده‌ترین چیزها هم گرفت، حتی شیء متعارفی چون بدن انسان. در مقابل این تمایز و این تعریف تاریخی، تعریف ذات‌گرایانه و ارسطویی از جنسیت قرار می‌گیرد. بر مبنای فلسفه ارسطو، هر چیزی دارای غایتی است که به سوی آن حرکت می‌کند. سنگ چرا به پایین می‌افتد؟ چون غایت آن زمین است. چرا لگن زنها پهن‌تر است؟ چون غایت آن زمینه‌سازی برای تولید مثل است. چرا مردان از زور بازوی بیشتری برخوردارند؟ چون غایتشان نان‌آوری و محافظت از خانواده‌ است. این نظریه‌ایست که در دوران باستان و سده‌های میانه طرفداران زیادی داشته، ولی با ظهور علم جدید خصوصا مکانیک نیوتونی، این تفکر غایت‌انگارانه جای خود را به تحلیل روابط علّی و ریاضی بین پدیده‌ها داد. در ساحت زیست‌شناسی هم نظریه تکامل داروین این غایت‌ستیزی را تقویت نمود.


با اینهمه، ذات‌گرایی حتی در عصر حاضر هم به حیات خود ادامه می‌دهد اما نه در شکل سنتی ارسطویی، بلکه در قالب نظریات زیست‌شناختی در خصوص ماهیت انسان، من جمله تحلیل تکاملی از رفتارها و خصوصیات انسان‌ها. این تحلیل که محافظه‌کارانی مانند جردن پیترسون به آن علاقه نشان می‌دهند، ریشه رفتارهای افراد در خانواده را در تاریخ تکاملی نوع بشر پی می‌گیرد. طبق این دیدگاه، محیط افراد مملو از خطرات گوناگون می‌باشد و یک گونه خاص اگر می‌خواهد از انتخاب طبیعی جان سالم به در برد، باید از یکسری استراتژی تولید مثلی برای بهینه‌سازی فرایند انتقال ژنها استفاده نماید. برای مثال اگر جنس ماده با یک نر ضعیف یا بدون تعهد جفت‌گیری کند، احتمال زنده ماندن فرزندی که به دنیا می‌آورد تا حد بسیار زیادی کاهش می‌یابد. بنابراین زنها در طول تکاملشان به مردانی با قدرت و جایگاه اجتماعی بالاتر از خودشان تمایل پیدا کردند. در مقابل، چالش تکاملی برای مردان این بوده که مبادا برای فرزندی هزینه کنند که از مرد دیگری ایجاد شده. همین امر مردان به این سمت سوق داد که زنان وفادارتر را برای جفت‌گیری برگزینند. بنابراین طبق تلقی روانشناسی تکاملی، وفاداری و جاه‌طلبی به ترتیب جزئی از ذات زنان و مردان به شمار می‌روند و گذر تاریخ نمی‌تواند ذره‌ای به تغییر آنها منجر شود(مگر یک تغییر بسیار طولانی که به ایجاد گونه جدیدی بینجامد‌)‌.

منشاء خانواده و مالکیت خصوصی


فریدریش انگلس که یک فیلسوف آلمانی و دوست و همکار مارکس بود، به ایده‌های جالبی در خصوص منشاء خانواده رسید و این ایده‌ها را در کتاب "منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت" شرح داد. از نظر انگلس خانواده یک امر طبیعی به شمار نمی‌رفت، بلکه عوامل تاریخی و اجتماعی فراوانی در شکل دادن به آن نقش ایفا می‌کردند. او همچنین بین ریشه‌های خانواده و مالکیت خصوصی قرابت خاصی قائل بود. طبق نظریه او، در دوران ماقبل تاریخ هنوز هیچ درکی از مالکیت خصوصی شکل نگرفته بود و افراد در گروه‌های اشتراکی به زندگی می‌پرداختند. در این گروه‌ها، مرد و زن حقوق برابر داشتند و همینطور مفهوم ازدواج و خانواده هنوز مطرح نگشته بود. با اینحال با پیشرفت و بزرگ‌تر شدن جوامع، مردم شروع به انباشت سرمایه‌ کردند و مالکیت خصوصی پا به عرصه حضور گذاشت. به همراه ظهور مالکیت خصوصی و طبقات اجتماعی(برای مثال فئودال و دهقان)، بستر برای شکل گرفتن خانواده‌های پدرسالار فراهم گردید. در این خانواده‌ها مردان مالک اموال به حساب می‌آمدند و زنها چاره‌ای جز اطاعت از آنها نداشتند.

همچنین از نظر انگلس، تقسیم کار بین مرد و زن نقش مهمی در شکل‌گیری خانواده ایفا نمود. با پیچیده شدن جوامع، مردان نقش‌هایی چون شکار و جنگاوری را بر عهده گرفتند، درحالی که زنان به خوشه‌چینی و مراقبت از فرزندان اشتغال داشتند. مالکیت خصوصی همچنین باعث شد که بجا گذاشتن میراث برای مردان اهمیت بیشتری پیدا کند، و همین امر زمینه را برای تکامل تک‌همسری فراهم نمود، زیرا تنها بدین وسیله بود که مردان می‌توانستند از به ارث رسیدن دارایی‌ها به فرزند خودشان مطمئن باشند. صد البته به این نظریه نقدهای مهمی می‌توان وارد ساخت، ولی برای اهداف مد نظر این جستار اندیشه‌های انگلس از اهمیت بسیار زیادی برخوردارند و می‌توانند دید بهتری در خصوص جایگاه مرد و زن در خانواده به ما بدهند.

اقتصاد سیاسی و نقش خانوداگی


همانطور که اشاره گردید، ما در عصر مالکیت خصوصی به سر می‌بریم و مناسبات سرمایه‌داری به تمام عرصه‌های زندگی ما ورود کرده و موجب سردرگمی گشته‌اند. از ازدواج گرفته تا فرزندآوری، همگی تحت سیطره منطق کالاانگارانه و سودجویانه سرمایه‌داری قرار گرفته‌اند. به ازدواج بیش از پیش به چشم یک معامله نگاه می‌شود، چه در ایران که با مهریه‌های سنگین و سنگ‌اندازی خانواده روبرو هستیم، چه در جوامع غربی که فردگرایی افراطی تمایل افراد به تشکیل خانواده را به صفر رسانده. ریشه تمام اینها را می‌توان در اقتصاد سیاسی جوامع جست. چرا در جوامع پیشاسرمایه‌داری و دهقانی تشکیل خانواده راحت‌تر بوده و خانواده‌ها پایدار‌تر بودند؟ غیر از این است که در آن جوامع افراد برای صرف زنده‌ ماندنشان به کار کردن برای افراد بالادست وابسته نبودند؟ در آن زمان حتی اگر کسی وقت زیادی را صرف کار کردن نمی‌کرد، باز زمینی وجود داشت که بتواند به آن پناه ببرد و با کشاورزی بر روی آن حداقل محصول لازم برای بقای خود را بدست آورد. جدای از آن، نیازی نبود که افراد تمام سال را صرف کشاورزی کنند و محصول بدست آمده در فصل برداشت کفاف نیازهای یک سال افراد را می‌داد. در آن دوران هنوز محیط طبیعی به ورطه کالایی شدن نیفتاده بود و افراد اگر به زمین هم دسترسی نمی‌داشتند، قادر بودند به واسطه شکار و ماهیگیری روزگارشان را بگذرانند. با ظهور قوانین سختگیرانه مالکیت بود که دوران نوینی برای بشر آغاز گردید و مشکلات جدیدی سر برآوردند.


این وضعیت در ایران به مراتب بدتر است، زیرا مدرن شدن ایران برخلاف غرب به شکل تدریجی نبوده و با زور دولت‌ها انجام گرفته. در چنین جامعه شبه مدرنی، ما با ملغمه‌ای از نقاط منفی جوامع مدرن و پیشامدرن طرفیم که صد البته خانواده و نقش‌هایی که ذیل آن تعریف می‌شوند تحت تاثیر قرار می‌دهند. از یک طرف فرهنگ سنتی و مذهبی ما انتظار دارد که مردان علاوه بر پرداخت مهریه سنگین، عهده‌دار تمام مخارج زن و بچه باشند؛ و از آن طرف فرهنگ مدرن دولت‌ها را به تسهیل حضور زنان به بازار کار وامی‌دارد. این شتافتن زنان به سوی بازار کار، طبعا تقاضا برای استخدام را افزایش داده و به کاهش دستمزد تک تک افراد منجر می‌شود. در این وضعیت اقتصاد سیاسی است که مردان که از اینجا رانده و از آنجا مانده‌اند، تمایلی به تشکیل خانواده و فرزندآوری نخواهند داشت و زنان هم نیل به جایگاه‌های علمی و اجتماعی بالاتر را به تربیت فرزند ترجیح خواهند داد. راه حل چیست؟ تمام این نتایج فاجعه‌بار فرهنگی، ریشه در سیاست‌گذاری‌های متناقض در اقتصاد و فرهنگ دارند و تنها راه گذر از وضع موجود، تغییر چنین ساختارهای فاسدی است.

چارلز سندرس پیرس، از پیشگامان نظریه پراگماتیسم
چارلز سندرس پیرس، از پیشگامان نظریه پراگماتیسم


در پاراگراف‌های پیشین درکی از یک خانواده سالم به دست دادم. اساسا نقش خانواده در اجتماع ایجاد و تربیت فرزند است، بنابراین نسبت مرد و زن را باید طوری تنظیم نمود که کیفیت و کمیت بازتولید نسل در جوامع به حد بیشینه خود برسد. برای تعریف چنین نقش‌هایی، لزومی ندارد که حتما در خصوص جنسیت ذات‌گرا باشیم؛ حتی اتخاذ نوعی رویکرد اقتصادی و پراگماتیستی(عمل‌گرایانه) هم ما را به چنین خانواده‌ای سوق می‌دهد. نیازی نیست که زنان را ذاتاً احساساتی و با جذابیت جنسی بالا بدانیم، بلکه می‌توانیم صرفا برای نیل به مقاصد عملی چنین مفروضاتی را داشته باشیم. تفکر ذات‌گرایانه ارسطویی انگاره حاکم بر جهان قدیم بوده، ولی در حال حاضر که متافیزیک در حال رنگ باختن است، پیشه کردن نوعی تفکر اقتصادی و عمل‌گرایانه ظرفیت بیشتری برای پذیرفته شدن درون خود دارد.

مرد زنتربیت فرزندفمینیسمجنسیتفلسفه
دانشجوی پزشکی_ علاقه مند به فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید