روان درمانی
روان درمانی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

درد روانی سوگ


وقتی ما محبوبی را از دست می‌دهیم (چه بر اثر مرگ فرد، چه به دلیل جدایی عاطفی)، ما دچار یک فقدان فیزیکی بیرونی می‌شویم. یعنی ابژه‌ی محبوبی که همیشه حضور داشت ولی حالا غایب است. در اینجا روان مجبور است بااین غیاب به‌گونه‌ای کنار بیاید ولی رویارویی روان با این پدیده بسیار پیچیده است. برخلاف فقدان فیزیکی، روان این توانایی را ندارد که به‌راحتی با غیاب محبوب کنار بیاید، اساساً در مراحل اولیه، روان مجبور به جبران غیاب فیزیکی است، بنابراین غیاب بیرونی را با یک «بیش‌سرمایه‌گذاری» درونی جبران می‌کند.


اصولاً به خاطر همین است که وقتی ما یک نفر را از دست می‌دهیم تازه احساس می‌کنیم که چقدر دوستش داشته‌ایم. در واقع این برآمده از همان بیش‌سرمایه‌گذاری روان روی محبوب از دست رفته است که در جبران غیاب فیزیکی به وجود آمده است. درد روانی سوگ در اینجا به وجود می‌آید. ترکیبی از درد جسمانی و روانی. در واقع سخت‌ترین مرحله‌ی سوگ همین مرحله است. چون روان به شدت «مشغول» ابژه‌ای است که در دنیای بیرونی وجود ندارد و عملاً کامیابی حاصل نخواهد شد.


خوان نازیو در «کتاب رنج و عشق» گفته بود: «عشق مقدمه‌ی انکارناپذیر رنج ماست. هرچه بیشتر عشق بورزی، بیشتر درد می‌کشی». پروسه‌ی گذر از این درد روانی و سپری شدن سوگ فرد به فرد متفاوت است. چون «از دست دادن» اگر نگوییم مهمترین، یکی از مهمترین اضطراب‌های ماست. از دست دادن ابژه‌ی محبوب در روان می‌تواند با مرگ خودِ ما همایند شود. چرا؟ به خاطر تاریخچه‌ی روانیِ ما.


زمانی که روان در حال تشکیل است -در زمان نوزادی و اوایل کودکی- کودک نیاز دارد که از روان افراد دیگر (والدین یا مراقبان) برای تشکیل روانش کمک بگیرد. این فرایند را در اصطلاح استفاده از ایگوی کمکی می‌گویند. در واقع این دیگری است که به روان کودک انسجام می‌دهد. بنابراین از دست دادن دیگری، از بین رفتن خود را به همراه دارد، یک‌جور فروپاشی. دیگری اگر نباشد، «من» وجود ندارد. از دست دادن دیگری، به معنای مرگ روانی است. در سوگ ما با چنین تهدید هولناکی روبرو هستیم، چون تداعی روان با تجربه‌های دلهره‌ی اولیه از مرگ روانی مرتبط می‌شود.


اصولاً یکی از دلایل طولانی شدن سوگ متصل شدن واقعیت کنونی به اضطراب‌های قدیمی است. برای همین است که در روانکاوی باور بر این است که طولانی شدن سوگ نه نشانه‌ی وفاداری، بلکه نشانه‌ی خشم یا اضطراب است.

در همین راستا زیگموند فروید در مقاله‌ی مشهور «ماتم و مالیخولیا» گفته بود: «در سوگ جهان بیرون از ابژه تهی می‌شود، ولی در مالیخولیا جهان درون از ابژه تهی می‌شود، بنابراین تحمل مالیخولیا بسیار دشوارتر می‌شود».


سوگ زمانی پیچیده‌تر می‌شود که فرد برای فرار از این وضعیت به یک گزینه‌ی جایگزین فکر می‌کند. سوگ که از بین نمی‌رود، بلکه به شکلی دیگر در ارتباط جدید خود را بازنمود می‌کند. نمی‌توان چنین فردی را سرزنش کرد، چراکه او نیاز دارد از این بحران خلاص شود، شاید روانش تاب تحمل وضعیت را ندارد.


سوگ زمانی «نسبتاً» پایان می‌یابد که فرد بتواند محبوب از دست رفته را در روانش «بایگانی» کند. بایگانی به معنای تلاش برای حذف نیست، بلکه به معنای کنار آمدن با غیاب او، احترام به جایگاه او، احترام به حسی که با او داشته و در نهایت بستن پرونده‌ی حضور عاطفی اوست.


در زبان تخصصی به این فرایند، سرمایه‌برداری از روی یک ابژه و سرمایه‌گذاری روی یک ابژه‌ی دیگر می‌گویند. چنین فرایندی برای همه‌ی ما آشناست، چراکه همه‌ی ما در مرحله‌ای از زندگی مجبوریم عشق‌مان را از روی والدین‌مان برداریم و به روی دیگرانِ غریبه منتقل کنیم. جابجایی ابژه‌ی مورد عشق.

درد روانیزیگموند فرویددردروانشناسیخودشناسی
سهیل بهزادی | ارشد روانشناسی بالینی | روان‌درمانگر ISTDP
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید